Thursday, May 26, 2005

بعد از هزار سال

با اینکه هزار سال گذشته اما انگار هیچ چیز عوض نشده. این نوشته عین القضات همدانی از رساله عشق انگار وصف حال الان ماست. از دوستی که چندین سال پیش این نوشته را در دفتری برایم نگاشت ممنونم

اگر عین القضات همدانی را نمی شناسید به اینجا یه سر بزنید

«هر چه می نويسم پنداری دلم خوش نيست و بيشتر آنچه اين روزها نوشتم همه آن است که يقين ندانم که نوشتنش بهتر است از نانبشتن. ای دوست نه هر چه درست و صواب بود، روا بود که بگويند... و نبايد که در بحری افکنم خود را که ساحلش بديد نبود، و چيزها نويسم بی «خود» که چون وا «خود» آيم بر آن پشيمان باشم و رنجور. ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت...حقا و به حرمت دوستی که نميدانم که اين که می نويسم راه سعادت است که ميروم يا راه شقاوت؟ و حقا که نميدانم که اين که نبشتم طاعت است يا معصيت؟ کاشکی يکبارگی نادانی شدمی تا از خود خلاصی يافتمی. چون در حرکت و سکون چيزی نويسم رنجور شوم از آن بغايت. و چون در معاملت راه خدا چيزی نويسم هم رنجور شوم. چون احوال عاشقان نويسم نشايد، چون احوال عاقلان نويسم هم نشايد، و هر چه نويسم هم نشايد، . اگر هيچ ننويسم هم نشايد، اگر گويم نشايد، و اگر خاموش گردم هم نشايد، و اگر اين واگويم نشايد، و اگر وانگويم هم نشايد، و اگر خاموش شوم هم نشايد!»