Saturday, June 25, 2005

اما فردا روز دیگری است

ساعت از ۳.۵ نصفه شب هم گذشته و من هنوز نمی تونم بخوابم. انگار اگر بخوابم ، فردا در یک سرزمین ناشناس بیدار خواهم شد...جرأت نمی کنم...بعد از قطعی شدن نتیجه ها، شنیدن این سرود هم تیر خلاص را زد (حوصله کنید و تا آخرش را گوش کنید). حیف که ساختمان ما سه طبقه بیشتر نداشت و پایینش هم چمن کاری شده است، عمرا بشه از بالایش خودکشی کرد،‌ اما حیف شد،‌همه شرایط اولیه مهیا بود
با وجود همه اینها من ترجیح میدهم مثل نبوی فکر کنم تا نیک آهنگ. حتما باید حواسمون باشه که چی شد که اینطوری شد، اما فردا روز دیگری است... خدا پدر مارگارت میچل را بیامرزه که اسکارلت اهارا و این جمله تاریخی را خلق کرد