Friday, October 20, 2006

برای سلامتی عرفان قانعی‌فرد دعا کنیم


این خبر را که خواندم شوکه شدم! پس حقیقت داشت!


گلبولهای قرمزم گویا سرطان نشان داده اند و من هم نشسته ام به انتظار معجزه پزشکهای هموطنم و قلب و تنم می لرزد از سرمای دورنم....

عرفان را با مصاحبه‌های جنجالی‌اش که عمدتاً در گویا منتشر می‌شد شناختم و در گفتگوهای بعدی پی به پشتکار و سخت‌کوشی اش بردم. هر روز و هر ساعت که خبر انتشار مصاحبه‌ای دیگر تا چند ساعت بعد را در وبلاگش می‌داد منتظر می‌نشستم تا چند ساعت بعد فرا برسد. همیشه از تیزهوشی و نکته‌سنجی‌های ظریفش لذت می‌بردم. هروقت که مدتی ناپدید می‌شد در حال خلق اثری تازه و به قول خودش تولد فرزند جدیدی بود. هر پیغامش از یک گوشه دنیا بود، استرالیا، ماه بعد ایران، هفته بعد کنفرانسی در اروپا، ماه بعد پروژه‌ای در امریکا، همیشه بی‌قرار و در سفر. یک ماه پیش که رفتم ایران بالاخره فرصتی پیش آمد که از نزدیک ملاقاتش کنم و با مهر فراوان دعوتم کرد برای یک «شام دهاتی‌وار» که تا عمر دارم فراموش نخواهم کرد: نان و پنیر و سبزی و ماست چکیده و زیتون پرورده.وقتی که از بیماریش پرسیدم گفت آدمها دو دسته‌اند، یک عده که دوستم دارند و یک عده که می‌خواهند سر به تنم نباشد! احتمالاً این خبر هم ساخته دسته دوم است. همه چیز به شوخی برگزار شد و من هم باور کردم. اما حالا عرفان خودش از بیماریش می‌گوید و سرمای درونش


حالا این«پسرک غمگین شادی‌بخش» هنوز هم خنده بر لب دارد و « آنقدر خوش روحیه و خنده رو ست که انگار کسی دیگری را بستری کرده‌اند.» با تمام وجود برای سلامتی‌اش دعا می‌کنم. عرفان منتظر معجزه است. معجزه که برای خدا کاری ندارد. عرفان قوت قلب می‌خواهد که از سرمای درونش را بکاهد. عرفان تو که از پس بیست و هشت جلسه بازجویی و این همه دردسر دیگر از چپ و راست برآمده‌ای این یکی را هم از سر می‌گذرانی. زور چند تا سلول کوچک که از مرتضوی بیشتر نیست. اصلاً مگر قرار نبود که برای تحقیقت چند ماهی بیایی کانادا؟ منتظرم که برنامه سفرهایت را از سر بگیری و هر چه سریعتر چهره همیشه خندانت را سالم و سلامت ببینیم