ساعت نزدیک به سه بعد از نیمه شب است و من در حال خواندن صفحه چهل و دوم از یک مقاله شصت صفحهای هستم که تصمیم دارم تا تمامش نکردهام نخوابم( پر از فرمول و معادله است) یک شمع روشن کردهام درست زیر زنگ خطر آتش و دارم باهاش بازی میکنم و کلی دود ازش بلند شده، همین الان است که صدای این آژیر بلند شود و همه را از خواب بیدار کند. البته در این ساختمان که تقریباً صدو شصت نفر ساکنش هستند حدود دوازده، سیزده نفر بیشتر نماندهاند و همه رفتهاند تعطیلات. ما طبقه آخر هستیم و بالا سرمان شیروانی است. نیم ساعت پیش صدای راه رفتن از بالای سرم میآمد و بعد هم ترق ترق صدای کوبیدن چیزی با چگش. الان هم از بیرون صدای جیغهای ممتد از دور میآید. صداهای ترق و توروق هم همچنان ادامه دارد.
کی ترسیده، من؟ عمراً! این ارواح ساختمان ما شب سال نو را با هالووین اشتباه گرفتهاند.
رادیو زمانه روشن است و یک رپ ایرانی پخش میکند، از همانهایی که نه سر دارد، نه ته و نه معنی و من هم اصلاً دوست ندارم
کی ترسیده، من؟ عمراً! این ارواح ساختمان ما شب سال نو را با هالووین اشتباه گرفتهاند.
رادیو زمانه روشن است و یک رپ ایرانی پخش میکند، از همانهایی که نه سر دارد، نه ته و نه معنی و من هم اصلاً دوست ندارم
<< Home