Sunday, February 11, 2007

وقتی تا ساعت ۲ صبح ورقه صحیح کرده باشی و بعدش هم اخبار دستگیری فعالان حقوق زنان را دنبال کرده باشی و قبلش هم پست قبلی را نوشته باشی نتیجه‌اش می‌شود خواب امروز صبح من: با دو نفر دیگه که اصلاً یادم نمی‌اید کی بودند یک موشک درست کرده بودیم. وقتی داشتیم امتحانش می‌کردیم نیروهای انتظامی و لباس شخصی سر رسیدند و دستگیرمان کردند و هر کداممان را سوار یک ماشین بزرگ مثل پاترول کردند. در راه ماشین ما توی یک جای بیابانی چپ کرد و من فرار کردم. اما نمی دانستم کجا باید بروم، چون اگر بر می‌گشتم خانه که دستگیر می‌شدم. بعدش یک جایی بودم که خانه نبود اما اعضای خانواده آنجا بودند و خیلی هم ماجرای در خطر بودن جان مرا جدی نمی‌گرفتند که این بیشتر حرصم را در می‌آورد. در نتیجه آن جا هم شناسایی شد و من در تعقیب و گریز بودم که از خواب بیدار شدم آخر سر نفهمیدیم که دستگیر شدیم یا نه