Wednesday, May 09, 2007

این پست برای برادر عزیزم است


یادش به خیر. منتظر می ماندیم تا دو سالانه کاریکاتور برگزار شود، یا نگارگری اسلامی یا تصویرگری کتاب کودک تا با برادرم برویم موزه هنرهای معاصر. نمایشگاه هنر مفهومی هم بد نبود، برای اینکه چند باره برویم و از برخی کارها لذت ببریم و به برخی دیگر که سر در نمی‌آوردیم و احساس می‌کردیم هنرمند عزیز زیادی خودش را تحویل گرفته است بخندیم. بعد هم پیاده تا میدان انقلاب بیاییم و از بستنی فروشی خیابان کارگر که چند قدم پایین تر از بلوار کشاورز بود دو تا بستنی قیفی رنگ وارنگ بگیریم و بستنی لیس زنان بیاییم و توی صف راهی های شهرک بایستیم. برادرم همیشه به بهانه‌ای به من بستنی می‌باخت و من همیشه چند تا بستنی ازش طلب داشتم، اما باید منتظر می ماندم تا نمایشگاهی آن هم فقط در موزه هنرهای معاصر برگزار شود تا بتوانم طلبم را ازش بگیرم. این سنت چندین و چند ساله ما شده بود. با دیدن تصاویر نمایشگاه تصویرگری کتاب کودک یاد آن دوران افتادم. نمی‌دانم چرا این نمایشگاه اسمش دومین سالانه است (خوب ان یکی قبلی دوسالانه بود تا جایی که یادم می‌آید ) و چرا در خانه هنرمندان است. هرچه که هست دلم می خواست باز هم با برادرم می‌رفتیم و با تک تک این تصویرها کودک می‌شدیم و روحمان پر می‌کشید توی داستان کتاب. ماجرای خیلی از داستانها را نمی دانستیم و فقط از روی اسم کتاب و تصاویرش داستانش را از خودمان می‌ساختیم. یادت هست تصاویر داستان ماه بود و روباه را که دیدیم چقدر احساسات از خودمان در وکردیم؟ بعداً به اسم یک عشق بزرگ چاپ شد، داستان روباهی که عاشق ماه بود. یادم نیست تصویرگرش که بود، می دانم که الان کتاب را داری، پس برایم بنویس. من غیر از لذت بردن از چیزهایی که دوست دارم چیزی از هنر نمی‌دانم، اما مطمئن هستم که تصویرگران کتاب کودک در ایران از بهترینهای جهان هستند