Tuesday, July 10, 2007

فرق عاشورای باشعوران و عاشورای بی شعوران,یادی از دکتر محمد مهدی فولادون

به خواسته دوستان مطلب دکتر فولادوند را اینجا به شکل کامل تکرار کردم

یادی از دکتر محمد مهدی فولادوند




نوشته عرفان قانعی فرد

نکته: در ادمه نوشته هايم درباره مترجمان معاصر ايران ، که به طور مرتب و سريالی ، منحصرا در اخبار روز منتشر می شوند ؛ بايد بگويم که اين نوشته ها ، تنها يادی است ساده و عاشقانه از کسانی که ١٢ سال است با آثار و نامشان شب و روزم را طی می کنم ، به يادشان ترجمه خواندم و به ادامه راهشان مفتخرم. قبل از تعطيلی روزنامه حيات نو به لطف دوستان نازنينی همچون سام فرزانه ، گيتا جاودانی ، زهرا حاج محمدی ؛ ستون يادها داشتم ، که پس از چند شماره تعطيل شد و از تابستان ١٣٨١ تاامروز در حسرت انتشارشان مانده ام.


فقط آنچه در اينجا می آيد ، منتخبی از مطالب من درباره ايشان است و کامل آن را در کتاب " انديشه در گذار ترجمه " می توانيد در ايام نمايشگاه کتاب تهران در ارديبهشت ١٣٨۴ ،از ناشرم � رسا � بخواهيد و اگر عمری بود و سعادت ديدار نصيب شد ، در غرفه وی ، از نزديک می بوسم ديدگان پر مهرخوانندگان را.


در اوایل تابستان سال 1375 بود که تقریبا همه کارهایم را کنار نهاده و سرگرم نوشتن فرهنگ فرانسه - فارسی ام بودم ، سودایی که مسیر زندگی ام را تغییر داد و هنوز هم این عشوه را به جان می خرم و گاه گاه ادامه اش می دهم ، در آن ایام بنا به محبت بهالدین خرمشاهی ، نمونه نوشته هایم را به افراد فرانسه دان می دادم تا نظر بدهند و از کژراهه رفتنم هشدار دهند ، از ان جمله داریوش شایگان بود و بعد دکتربزرگ نادر زاد و... که در ان حین با دکتر محمد مهدی فولادوند آشنا شدم ، راستش را اعتراف کنم ؛ معمولا از انسانهای مذهبی و مباحث مذهبی همیشه گریز داشته ام و نخواسته ام درگیر آن باشم ، حتی ایام دانشجویی هم یکی دو سفر به عربستان رفتم و در آن ایام حج نیز ؛ اما از نظر روحی نتوانستم ارتباطی واقعی برقرار کنم و به همین دلیل ، هیچگاه در آن نوع از مباحث وارد نمی شدم و معمولا به مباحث ادبی و سیاسی علاقه بیشتری داشتم ، اما چون موضوع فرهنگ فرانسه بود ، باید خود را قانع می کردم تا با یک مترجم قران نیز هم سخن شوم ، تلفن زدم و با صدایی صمیمی وعده ملاقات گذاشت ، خیابان تاج و کوی گیو.
رفتم و حین رفتن در تاکسی خودم را سرزنش می کردم که " ترا چه به کار مذهبی ها ! " ، به هر حال رفتم و وقتی در اتاق کارش را گشودم ، دیدم پیرمردی زار و نحیف در اتاقی بی هیچ مبل و صندلی ، روی گلیمی کهنه و متکایی رنگ و رو رفته نشسته است و مانند طلبه ها به زانو ...روی دیوار کمی عکس های مجلات فرانسوی و شیراز و اصفهان را چسبانده...انگار هر روز می خواهد خاطراتش را مرور کند .....
دور تا دورش را کتاب فرا گرفته بود ، از همه چیز بود ، از فرهنگ فرانسه اش تا قران ، تحت تاثیر قرار گرفته بودم که خدایا در کشوری مذهبی و به اصطلاح دینی ، باید حال و روز مترجم قران ، آنهم قرانی که دولت چاپ کرده است ، بسیار بهتر از آن باشد ، اما بنا به رعایت شرط ادب چیزی نگفتم ، اما او خودش متوجه تعجبم شد و بعد از آنکه فهمید کرد تبارم و اهل سنندج ؛ انگار خیالش راحت شد...ناگهان از لحن بهداشتی و سالم ، با اعتراض گفت :
" این بی همه چیز ها ! خیلی به ایرانی ظلم کردند ، سالار جاف بی چاره ، سنجابی ، فروهر ، علی خان اردلان و ...آدم حسابی بودند ، این خشک مغزها تار و مارشان کردند و...".
آنقدر برخلاف انتظار اولیه ام سخن گفت که لبم را با چای سوزاندم ، و تا ریه ام سوخت ، کمی به شوق آمده بودم و در ادامه با اصرار می گفت : " زمین های ما را هم در اراک اینها خوردند .....آقا همین قران من را با دروغ چاپ می کنند ، از تیراژ می دزدند....".
بعد با خیالی آسوده ماجرای پس ذهنم را برایش باز گفتم و او هم در تایید حرف من گفت :
" شما جوانها نمی دانید که دین چیست ؟!...دین این نیست که اینها می گویند !....این بازار مکاره است ...مثلا می گویند حضرت یوسف را از چاه انداختند پایین !..اما این غیر ممکن است ، ترجمه ای غلط است....در ترجمه ها اینقدر معنی ها را نفهمیدن که حد و حساب ندارد...اکثر این ترجمه ها هم بعد از من منتشر شده ، نوعی دزدی و انگلوک کردن از این متن است....من سی سال با متن فرانسوی و عربی آن کار کردم تا به این مساله رسیدم " و...

بعد درباره خرافات و موهومات سخن گفت که آن چنان دامن گیر فرهنگ ایرانی شده که سالها به طول خواهد انجامید که بتوان آن ریشه ها را زدود و سره را از ناسره تشخیص داد ، اینقدر این سخنانش در دلم می نشست که بعد ها یاد سخنان روشنفکری لاییک افتادم که در بیمارستان بود و از ادامه داستان نوشتنش باز مانده بود و همسرش که خود هم مترجمی قابل بوده و هست و معتقد به اندیشه سکولار ، می گفت که می خواهد" برای شفای حال بیمارش ، سفره حضرت عباس را اهدا کند !...." .
و برایم توضیح می داد که برای نسل جوان بهتر است که مانند طبقه عامی و بی دانش ، مثل کبک سر زیر برف نکنند و در خرافه غوطه ور نشوند. هنوز فرق اعتقاد و مرام و دین و مذهب و آیین درست را نیاموخته ایم و شاید منظورش آن بود که دستی پنهان سعی در عقب نگهداشتن اذهان مردم دارد تا مبادا واقعیت ها پیدا شود .
از آن روز به بعد هر از گاهی به نزدش می رفتم و حتی به اندیشه لیبرال مآبانه اش که پی بردم و می گفت که مترجم و مفسری که از علوم و دانش ها استفاده نکند تفسیر نامطلوبی ارائه کرده است و کارش بیهوده خواهد بود و طرفه آنکه سخنانش همواره در بین مذهبیون گم . کمرنگ جلوه می دادند تا مبادا با صراحت سخنانش را بگوید و همبشه در مصاحبه ها یش از دانش آموختگی و معرفت سخن می گفت که با آگاهی و شناخت و مطالعه ، دیدگاهی نسبت به دین و مذهب یافت و نه اینکه با مطلق باوری و یا جزم اندیشی و موروثی بخواهد شیفته راهی مبهم و نامعلوم باشد .
در دانشگاه سخنانش را مطرح کردم ، ابتدا دوستانم گمان می کردند که مذهبی شده ام و یا اینکه تحت تاثیر قرار گرفته ام ، اما نه منظورم آن بود تا در جلسه ای تحقیقی بدانیم از کسی که عمری را در غرب گذرانده و زبان فرانسه را به نیکویی می داند و سی سال است در این باره می نویسد ، چه نکتهای بیاموزیم ، بالاخره کار بالا کشید و ماجرا به رییس دانشگاه حواله شد ، او که دل خوشی از من نداشت- زیرا که مدتی قبل از آن سعی کرده بودم که " سیمین بهبهانی و لیلی گلستان و فرزانه طاهری " را دعوت کنم و با تحریک انجمن اسلامی دانشگاه بر سر در دانشگاه نوشته بودند که " به هیچ عنصر فاسد و قلم به دست معلوم الحالی اجازه نخواهیم داد که دانشگاه را به افکار پلید خویش آلوده سازد " - با بی میلی و غرور اجازه ملاقات داد ، و وقتی متوجه شد این بار مترجم قران دعوت کرده ام ، در خیالش گمان برد که آدم شده ام و معتقد و پسری سر به زیر ؛ نامه را نوشت و به طرف تهران راه افتادم.
رفتم خانه اش و دیدم عصبانی و آشفته نشسته است ، علت را جستم و گفت که بعدا می گوید ، به هر حال به سنندج آمد و همه زعمای قوم در دانشگاه به استقبال آمدند که تصور به شخصی مذهبی و خشک باور بود ، دانشجوها هم آمدند تا ببینند چه می گوید ، او هم رفت و چنان آوانگاردی حرف زد که من حظ می کردم و انگار او تلافی من را از ریئس دانشگاه باز ستاند :
" بیش از یکصد ترجمه از قرآن تاکنون انجام شده اما کدام یک مکمل ترجمه دیگری بودند ؟ همه مترجمان ما مغرور هستند و امکان ارایه ترجمه واحد نیست ... ترجمه واحد احتیاج به اجماع جمعی دارد... وقتی که فردی به خود اجازه می دهد از روی ترجمه من رونویسی کرده و ترجمه جدیدی ارایه کند ، من چگونه از او بخواهم که در یک گروه جمعی برای ترجمه قرآن شرکت کند این ترجمه را نگاه کن ، از روی ترجمه من کپی کرده اند، اگر چه ترجمه مرا بدون اجازه من دست کاری می کنند و حتی حق التالیف مرا هم نمی دهند و در تیراژ بالایی چاپ می کنند آقایان تو قم...حالا همه شده اند قران شناس و ادعای صلاحیت علمی هم می کنند .... این همه آدم مغرور را چگونه می توانیم در کار قرآنی جمع کنیم و بگوییم شما بیاید یک ترجمه واحد از قرآن ارائه بدهید، ما هرگز نمی توانیم کار جمعی ارایه کنیم.....با این همه مدعی ، بی سواد و نا آگاه و خشک مغز ، چگونه می توان در کار ترجمه واحد خرافه زدایی کرد ، در حالی که بعضی از افراد و همین آقایا علما ، با ترویج خرافات و موهومات و اباطیل ، جامعه را مشوش می کنند. ترجمه امر مقدسی است وهر کسی به خود اجازه ترجمه نمی دهد...اینها اصلا از اریان خارج نشدهاند و در محیط نبوده اند و حالا شده اند مترجم زبان دان .
من می گویم قران را بدون متن عربی منتشر کنیم تا مردم بخوانند و بدانند چه خبر است ، اما در این مملکت انگار هر نوع ایده و نبوغی را که باعث جذب مردم بشود را باید فراموش کرد !.... انتشار قرآن فارسی هیچ اشکالی ندارد . من هیچ آیه ای در قرآن ندیدم که بگوید این قرآن فقط باید عربی باشد. افرادی که می گویند این کار تقدس زدایی از قرآن می شود دلیل قاطع بیاورند.....در کشورهای خارجی قرآن را بدون متن عربی چاپ می کنند و هیچ کس جلوی آنها را نمی گیرد ... این کار نه تنها باعث فتنه و اختلاف نشده ، بلکه افراد زیادی با خواندن ترجمه قرآن ماجرا را فهمیده اند..مخالفان انتشار قرآن را به زبان فارسی و بدون متن عربی مرتجع و خشک مذهب اند و این کارها جز سخت تر کردن دین بر مردم نیست.
من می گویم که انتشار قرآن بر حسب نزول را باید بر اساس علمی مناسب ارزیابی کرد و این قبیل کارها را خارجی ها انجام دادند اما هنوز ما با این گونه تحقیقات مخالفیم.
و سپس نوبت به پرسش و پاسخ رسید ، دانشجوها هم به وجد آمده بودند ، انگار که سخنی تازه داشت . پیامی نو ؛ در اولین سوال به مساله عاشورا بود که شدت کف تشویق دانشجو ها تا به حدی بود که انگار کنسرت موسیقی برگزار شده است و خاطره ای جاودانه در ذهن همگان بر جای نهاد و گفت :
" عاشورا بر دو نوع است ، عاشورای با شعوران و عاشورای بی شعوران ، در نوع اول درس آزادی و رهایی و مبارزه علیه ظلم را باید آموخت و سر تسلیم به زر و زور فرود نیاورد که نوع بشر را خالق آزاد آفریده است و در نوع دوم باید بر سر و سینه نواخت و ضجه زد و زنجیر ؛ عوام فریبی کرد و معرکه گیری ، در کجای قران ما تعزیه داریم و گفته است بر بچه 9 ماهه قمه بزنید که شفا می آورد ، اسلام دین رافت است نه خشونت !....کی گفته علم بچرخانید که نشانه مذهب ماست ، همه این خرافات را تنها با علم و آگاهی ئ دانش می توان از جامعه زدود و باور کرد که دین نه این موهومات و خرافات است و موهومات ، حسین را اگر معتقدیم در راه آزادی خون داده است ، پس باید شادی کرد به استقلال باوری اش ، تعزیه برای چیست ؟...عزا و ماتم بس نیست ؟!..گریه برای مرده شرک است ، چه رسد به آن همه خرافاتی که به نوع بشر نسبت می دهند ، همه این حرفها افسانه است ، علم نداریم و در توهمات گام بر می داریم و اگر نقد کنیم ، متهمیم به توهین گفتن به مقدسات ، سلب نبی ، تضاد در عقیده ، و....شعارها و خرافات را شما جوانان باید کنار بگذارید و واقعیت ها را بشناسید و عقیده تان را با شناخت و تفکر بسازید ...نه بی اراده و بی هدف ريال شعور خود را تعطیل کنید و یک مشت سخنان بی اساس و بی فایده را تکرار کنید .
با عزا و ماتم گرفتن در سالروز و سالمرگ فلان و بهمان دردی دوا نمی شود ، ما اعتقاد به مرده داریم ، زنده ها را فراموش کردیم ، من صحیفه سجادیه را ترجمه کردم به این اسم : پیشوای چهره بر خاک سایندگان !...حسن کی گفت جامعه را در ماتم و نوحه و گریه و عزا فرو ببرید ، اگر راست می گوییم از او درس آزادگی و استقلال و حرکت و قیام را یاد بگیریم و نه اینکه دین و مذهب را چماق قدرت کرد و مخالف ها را تازیانه زد و همه در سکوت و حبرت و سیاهی باشند، هنوز معنی تقدس و پاکی را نمی دانیم ، با الفاظ و داستان سرایی ها دل خوش کرده ایم ، اما این نسل نو چنین چیزهایی نمی خواهد .... حسن شده بازیچه و پرده بعضی حرکات و سکنات که هیچ ارتباطی با مرام و اندیشه حسین ندارد..و این ها هویت ما نیست و هیچگاه هم پایدار نخواهد ماند ...ریا و تظاهر به نام هر چه باشد ، ابر بهاری است ...
نسل نو باید مردم را از خرافات و ابطیل دور نگه دارد....ادعای روشنفکری دارید ، پس در عمل هم حرکت کنید و فرصت ها را نسوزانید ، بارها عاشورا در تاریخ ما مقدس بوده چون محور جنبش و قیام آزادیخواهانه بوده و..."
بعداز آشنایی با او و دیدار های بعدی متوجه شدم که مترجمی است که افسوس نشناخته ایم ، و خودش هم پراکنده کار بوده و گرنه با آثار ادبی و دینی اش می بایست جایگاهی دیگر داشت ، اما هنوز هم در آن اتاق و وضعیت زندگی می کند ، همیشه آرزویش آن است که بتواند به سویس بیاید و درباره مذاهب و خرافه زدایی سخنرانی کند ، اما افسوس که چنین فرصتی را به او نمی دهند !...چون گویی علم و آگاهی دشمن بقای استبداد است و خودکامگی ...
آخرین باری که او را دیدم عصر روز شنبه 27 اردیبهشت 1382 � 17 ماه مه 2003 - بود . همیشه او را از لحاظ اندیشه آزادی خواهانه اش دوست دارم و برایش احترام قایلم و به پاس همه آن لغت های فرانسه ای که برایم تصحیح کرد مدیونم.
یادش گرامی باد.
در صورت داشتن هر گونه اظهار نظر به اين آدرس مراجعه کنيد :
www.hasbohal.blogspot.com