کارگاه آموزشی کار کردن در یک محیط چند فرهنگی: قسمت دوم
شما ترجیح میدهید با کدام رییس کار کنید؟ کسی که به شما آزادی کامل میدهد و همه تصمیمگیریها را به عهده شما میگذارد بنابراین شما بسته به قابلیتهای فردیتان بهترین گزینه را انتخاب میکنید یا کسی که همه دستورالعملها را اماده به شما می دهد و در نتیجه شما بهتر می دانید که چه انتظاری از شما میرود و شما هم دقیقاً همان کار را انجام میدهید؟ فرض کنید به آزادی کامل نمره یک و به محدودیت کامل نمره ده بدهیم.
شما کدامیک را انتخاب میکنید؟ یک تحقیق نشان میدهد که کاناداییها به طور متوسط نمره سه را انتخاب میکنند، هندیها و فیلیپینیها پنج و کرهایها تقریباً هفت. حالا تصور کنید که یک استاد کانادایی دانشجوی کرهای بگیرد. استاد از دانشجو می خواهد که برای او عکس یک اسب آماده کند. دانشجو گیج میشود. چه نوع اسبی؟ کوچک یا بزرگ؟ نر یا ماده؟ در چه وضعیتی؟ سر اسب یا تمام بدن اسب؟ منظره پشت چه باشد؟ در بهترین حالت تمام امکانات مختلف را در نظر میگیرد و مجموعه متنوعی از عکس اماده میکند. هم وقت و انرژی زیادی صرف کرده است و هم در نهایت ممکن است آنچه استاد خواسته در میان عکسهایش نباشد. اگر کمی هوشمندی به خرج دهد ممکن است مزه دهن استاد را بفهمد که مثلاً استاد از مادیان سفید خوشش میاید، بنابراین عکسهای زیبایی از مادیانهای سفید میگیرد. اما از نظر استاد مثلاً زیستشناسی اینها همه مهمل است، چرا که اطلاعات علمی در مورد اسب نمیدهد. ممکن هم هست دانشجو به سراغ استاد برود و همه سوالاتی را که برایش پیش آمده بپرسد. استاد از این همه سوال کلافه میشود، از نظر او اینها وظیفه دانشجو است و در مقابل به دانشجو میگوید من نمیدانم، خودت پیدا کن. دانشجو هم از استاد ناامید میشود: این بیسواد خودش هم نمیداند چی میخواهد
راستش را بخواهید این دقیقاً مشکلی است که من با استادم دارم! از همان روز اول به من گفت منتظر نباش من برایت موضوع کار پیدا کنم، خودت باید موضوع تزت را انتخاب کنی. من هم رفتم تمام مقاله های استاد را خواندم و سعی کردم یک چیزی پیدا کنم که هم به سواد من مربوط باشد و هم به کار ایشان. دو ترم تمام کار من این بود که به ایشان موضوع ارایه کنم و ایشان هم رد کند! همین الان هم غیر از موضوع تز من چیز دیگری درباره کارم نمی داند. هر وقت هم از او چیزی میپرسم کمتر پیش میاید که کمک مفیدی کند. در حالی که مطمين هستم بسیار باسواد است. ازنظر او همه اینها مشکلات من است و من خودم به تنهایی باید از پس همه چیز بر بیایم و همه چیز را بدانم. من با معیارهای ایران آدم مستقلی محسوب میشوم که از امر و نهی شنیدن بیزارم، اما این رفتار استادم دیگر آخرش است! هیچ وقت در دسترس نیست، برای دیدنش باید از قبل وقت بگیرم و اگر بیشتر از نیم ساعت در اتاقش بمانم یا به ساعتش نگاه میکند یا محترمانه میگوید وقتت تمام شد، من کار دارم! گاهی اوقات به دانشجوهایی که آنها هم استادشان کانادایی است اما میآید و ساعتها کنارشان پای کامپیوتر مینشیند تا مشکلشان را حل کند حسودیم میشود. آنها واقعاً مثل دوتا همکار کار میکنند. من هم از این استادها میخواهم
قسمت اول
شما کدامیک را انتخاب میکنید؟ یک تحقیق نشان میدهد که کاناداییها به طور متوسط نمره سه را انتخاب میکنند، هندیها و فیلیپینیها پنج و کرهایها تقریباً هفت. حالا تصور کنید که یک استاد کانادایی دانشجوی کرهای بگیرد. استاد از دانشجو می خواهد که برای او عکس یک اسب آماده کند. دانشجو گیج میشود. چه نوع اسبی؟ کوچک یا بزرگ؟ نر یا ماده؟ در چه وضعیتی؟ سر اسب یا تمام بدن اسب؟ منظره پشت چه باشد؟ در بهترین حالت تمام امکانات مختلف را در نظر میگیرد و مجموعه متنوعی از عکس اماده میکند. هم وقت و انرژی زیادی صرف کرده است و هم در نهایت ممکن است آنچه استاد خواسته در میان عکسهایش نباشد. اگر کمی هوشمندی به خرج دهد ممکن است مزه دهن استاد را بفهمد که مثلاً استاد از مادیان سفید خوشش میاید، بنابراین عکسهای زیبایی از مادیانهای سفید میگیرد. اما از نظر استاد مثلاً زیستشناسی اینها همه مهمل است، چرا که اطلاعات علمی در مورد اسب نمیدهد. ممکن هم هست دانشجو به سراغ استاد برود و همه سوالاتی را که برایش پیش آمده بپرسد. استاد از این همه سوال کلافه میشود، از نظر او اینها وظیفه دانشجو است و در مقابل به دانشجو میگوید من نمیدانم، خودت پیدا کن. دانشجو هم از استاد ناامید میشود: این بیسواد خودش هم نمیداند چی میخواهد
راستش را بخواهید این دقیقاً مشکلی است که من با استادم دارم! از همان روز اول به من گفت منتظر نباش من برایت موضوع کار پیدا کنم، خودت باید موضوع تزت را انتخاب کنی. من هم رفتم تمام مقاله های استاد را خواندم و سعی کردم یک چیزی پیدا کنم که هم به سواد من مربوط باشد و هم به کار ایشان. دو ترم تمام کار من این بود که به ایشان موضوع ارایه کنم و ایشان هم رد کند! همین الان هم غیر از موضوع تز من چیز دیگری درباره کارم نمی داند. هر وقت هم از او چیزی میپرسم کمتر پیش میاید که کمک مفیدی کند. در حالی که مطمين هستم بسیار باسواد است. ازنظر او همه اینها مشکلات من است و من خودم به تنهایی باید از پس همه چیز بر بیایم و همه چیز را بدانم. من با معیارهای ایران آدم مستقلی محسوب میشوم که از امر و نهی شنیدن بیزارم، اما این رفتار استادم دیگر آخرش است! هیچ وقت در دسترس نیست، برای دیدنش باید از قبل وقت بگیرم و اگر بیشتر از نیم ساعت در اتاقش بمانم یا به ساعتش نگاه میکند یا محترمانه میگوید وقتت تمام شد، من کار دارم! گاهی اوقات به دانشجوهایی که آنها هم استادشان کانادایی است اما میآید و ساعتها کنارشان پای کامپیوتر مینشیند تا مشکلشان را حل کند حسودیم میشود. آنها واقعاً مثل دوتا همکار کار میکنند. من هم از این استادها میخواهم
قسمت اول
<< Home