جناب بی بی سی فارسی، اگر سواد ندارید حداقل امانتدار باشید
خبرانفجار یک شهابسنگ بسیار بزرگ بر فراز چلیابینسک روسیه صدر اخبار بسیاری از رسانه ها و سایتهای خبری بود بدیهی است که بی بی سی هم این خبر را هم در بخش انگلیسی و هم فارسی کار کرده است. فاجعه اما اینجاست که نویسنده بخش فارسی نه به متن انگلیسی وفادار بوده و نه حتی به واقعیتهای علمی اعلام شده از سوی تیمهای تحقیقاتی! به نظر می رسد که شنیده ها و یا فرضیات شخصی نویسنده یا مترجم منبع اخبار او بوده است. اطلاعات کاملاً کتره ای از متن انگلیسی انتخاب شده است. محل برخورد شهابسنگ در شرق مسکو است نه جنوب آن. در ضمن شهابسنگ اصلاً به زمین برخورد نکرده است! بلکه در ارتفاع ۲۰-۳۰ کیلومتری از سطح زمین متلاشی شده است و شوک ناشی از ورود جرمی ۷۰۰۰ تنی با سرعت حدود ۲۰ کیلومتر بر ثانیه به جو زمین باعث این همه خرابی و تلفات شده است. نویسنده ظاهراً این قسمت متن انگلیسی را یا نفهمیده یا به مذاقش خوش نیامده و ترجیح داده شهابسنگ را به زمین بکوبد تا با فرضیات ذهنیش جور در بیاید
برای تایید فرضیاتش هم از قول افراد محلی آن را به زلزله تشبیه می کند در حالی که در متن انگلیسی به یک صدای بلند وضربه شبیه انفجار و در پی آن انفجارهای کوچکتر اشاره شده است و هیچ حرفی از زلزله نیست
خرابی ناشی از سقوط ذرات متلاشی شده باقی مانده از این شهابسنگ که قطر اولیه ای حدود ۱۵ متر داشته است هم تا به حال گزارش نشده است
قبلاً وقتی ترجمه های نامربوط در بی بی سی فارسی می دیدم فکر می کردم لابد از مترجم ماشینی استفاده می کنند که جملات فارسیشان این هم بی سر و ته است. حالا فهمیدم این مترجم هوشمند اطلاعات را به دلخواه انتخاب و تفسیر هم می کند!ه
توضیح: عدد و رقمها از منابع دقیقتر دیگری هستند و با مقادیر اعلام شده در متن انگلیسی بی بی سی تفاوت دارند
posted by Sar-be-Hava @ 1:50 AM
مطلب را به بالاترین بفرستید
|
Tuesday, January 10, 2012
عروسک ساز را بخوانید
می خواستم از استفان هاوکینگ بنویسم و افاضات اخیرشان اما مگر این مریم صابری و رمان عروسک سازش می گذارند؟ گرفتم دستم ( در واقع با لپ تاپ روی پایم) و یک تکه تا آخر خواندم. حتماً از من جوانتر است چون بعضی آدرسهایی که می دهد من نمی شناسم...مال بچه های بعد از نسل ماست. نبوغ نویسنده این کتاب در تصویر کردن احساسات شخصیت اصلی بی نام و روابط بین شخصیتهای کتابش انکار ناپذیر است. رمانش شلوغ نیست. آدمهایش غیر واقعی و ناملموس نیستند. فضاها تخیلی و فقط و فقط جریان سیال ذهن نویسنده نیست. وقتی آن را میخواندم اشکم درآمد. نه برای اینکه راوی دختر شانزده ساله «مادر مرده ای» است که عروسک می سازد. برای اینکه جاهایی مو به تنم سیخ شد که این کیست که بهتر از خودم می داند در اندرون من شانزده ساله چه ها گذشته است؟ یا حتی همین الان در بعضی لحظه ها که فکر می کنم هیچ کس انها را درک نکرده است. چه قدر ظریف به همه جزییات می پردازد بدون اینکه زیاده گویی کند و کاملاً به اختصار و با کوتاهترین اشاره ممکن. این زن به راستی نابغه است. آقای هاوکینگ گفتی که بیشترین چیزی که به آن فکر می کنی زنها هستند؟ گفتی که همیشه یک راز هستند؟ این کتاب را بخوان تا جواب خیلی از پرسشهایت را بگیری. یک نفر پیدا شده که به زبان ساده و مختصر بعضی دغدغه های زنانه را - که احتمالاً خیلی کم درکشان کرده ای- بازگو کرده است. با همان مهارت و شیوایی که در تاریخچه زمانت اسرار کائنات را گشوده ای
بی صبرانه منتظر کتابهای بعدی مریم صابری هستم و به دنبال راهی تا وجه آن را به حسابش واریز کنم. ای کاش یک حساب برای خارج از کشور هم داشت
posted by Sar-be-Hava @ 11:53 PM
مطلب را به بالاترین بفرستید
|
اولین پرسشی که با خواندن این خبر به ذهنم رسید این بود که چرا جامعه دانشگاهی واکنشی به این تصمیم ساده لوحانه و دور از منش و رفتار علمی نشان نداده است. بعد خبر را دوباره خواندم و دلیلش همان جا بود: این تصمیم در جلسه هم انديشي روساي دانشگاه هاي كشور در محل وزارت علوم، تحقيقات و فناوري باحضور وزير علوم با رای اکثریت گرفته شده است! هرچه بگندد نمکش می زنند...وای به وقتی که کسانی که باید سردمدار علم باشند دست به تحریم آن می زنند!
باید سر فرصت یک آمار دقیق از سوابق علمی افرادی که در این جلسه حضور داشته اند و رای داده اند تهیه شود و مشخص شود که چند نفر از این روسای دانشگاهی خودشان در تولید علم دست دارند و با اخلاق و منش جامعه علمی آشنا هستند؟ چند نفر از انها برای تحقیقات علمی خود از تولیدات این پایگاه علمی استفاده می کنند؟ آیا تحریم فقط یک سویه است و یا این اساتید محترم برای استفاده از تولیدات علمی پایگاههای بین المللی هم روزه علمی می گیرند و فقط به تولیدات داخل بسنده می کنند؟ کشورهای پیشرفته صنعتی بیش از ۹۹ درصد کل تولیدات علمیشان را به رایگان در اختیار همگان می گذارند. کسانی که هیچ درکی از ارزش این گنجینه ندارند و هیچ استفاده ای از آن نکرده و نمی کنند باید هم نفهمند که این تصمیم کوته نظرانه فقط باعث مضحکه خودشان خواهد شد.
اساتید و دانشجویانی که در سطح بین المللی مقالات علمی تولید می کنند حتماً راهی برای ارایه کارهای ارزشمندشان در جامعه جهانی علمی می یابند. کوتوله هایی که چرخ روزگار آنها را بر مسند کنونی نشانده است و توانایی تولید علمی در سطح جهانی ندارند باید هم عرصه را بر دیگران تنگ کنند تا فرصت عرض اندام بیابند! آقایان ریاست دانشگاهها! چرخ علم با شما یا بدون شما می چرخد چه بسا بدون شما خیلی هم بهتر می چرخد! .گرد و غباری که به پا می کنید فقط چهره خودتان را تیره و تار می کند و شما را بیشتر و بیشتر از دانشی که باید پاسدارش باشید دور می سازد.
انتظار من از دانشگاهیان و انجمنهای علمی چه در داخل و چه در خارج از ایران این است که به شدت این تصمیم غیر معقول را محکوم کنند و اجازه ندهند بیش از این به شعور و استقلال جامعه علمی توهین شود
پس نوشت: امتیاز صفر یا منفی یعنی چی؟ آیا اساتید در ایران به ازای چاپ مقاله امتیاز می گیرند؟ این امتیازها برای ارتقا شغلی به درد می خورد؟ با چه روشهای دیگری می توان امتیاز گرفت، حفظ قران مثلاً؟سیستم امتیاز چه طور تعریف شده و کار می کند؟ لطفاً اگر می دانید کمی توضیح دهید
من در صدد هستم که یک نامه رسمی در اعتراض به این تصمیم تهیه کنم. در این مورد هم اگر پیشنهادی دارید بنویسید
posted by Sar-be-Hava @ 12:06 AM
مطلب را به بالاترین بفرستید
|
Friday, July 22, 2011
دکترای کردان، دکترای مهران مدیری و... حماقت را پایانی نیست
چند نکته: ۱- دانشگاه سوربن و دانشگاه سنت اندروز هردو دانشگاههای قدیمی و شناخته شده در حد بین المللی هستند و ۲-خاتمی و مخملباف و کیارستمی هم انسانهای شناخته شده بین المللی هستند که حداقل در سازمان ملل جشنواره های بین المللی درخشیده اند و ۳-دکترای افتخاری که به آنها داده شده است مرتبط با رشته کاری انها بوده که در دانشگاه مزبور تدریس می شود. برگردیم سر دانشگاه امریکن لیبرتی و دوست عزیزمان مهران مدیری.
مهران مدیری مرد طناز برنامه های تلویزیونی ایران است و بعید می دانم که حتی یک فیلم یا سریال از او در حد بین المللی مطرح شده باشد چرا که طنز او فقط مصرف داخلی دارد. ساختن سریال قهوه تلخ هم جایزه فستیوال کن برای کسی نمی آورد. این از جناب مدیری. مراجعه به سایت دانشگاه امریکن لیبرتی نشان می دهد که این دانشگاه در رشته های مرتبط با پزشکی مثل طب سوزنی و تغذیه، مدیریت، علوم کامپیوتر و مطالعه ادیان دانشجو می گیرد. یعنی اصلاً خبری از هنر و ادبیات در این دانشگاه نیست. وبسایت دانشگاه در دست تهیه است و بیشتر لینکها کار نمی کند. لینکهایی برای دیدن وبسایت به زبان فارسی، کره ای ، چینی و عربی در پایین صفحه وجود دارد که آنها هم کار نمی کنند. اما اصولاً وجود وبسایت به زبان فارسی برای دانشجویی که می خواهد در امریکا تحصیل کند غیرعادی است و هیچ دانشگاه معتبری چنین کاری نمی کند. اگر شما عرضه خواندن یک وبسایت به زبان انگلیسی را ندارید پس صلاحیت درس خواندن در یک دانشگاه انگلیسی زبان را هم ندارید! بیشتر دانشگاهها از شما نمره زبان برای پذیرش هم می خواهند نه اینکه برای شما وبسایت فارسی و چینی و عربی راه بیندازند! سعی کردم به دنبال تاریخچه دانشگاه بگردم که این صفحه را پیدا کردم: دانشگاه امریکن لیبرتی در دسته موسسات آموزشی که مدرک آنها غیر معتبر است دسته بندی شده است. اما خوب این وبسایت هم خودش رسمی نیست پس به جست و جو ادامه دادم و این بحثها و این یکی بحثها درباره دانشگاه جالب بود:
آیا دانشگاه امریکن لیبرتی در لیست سیاه است؟... شما می توانید پول بدهید و بدون حضور حتی یک جلسه در کلاس درس و با خرید یک پایان نامه مدرک دکتری بگیرید... وبسایت دانشگاه پر از غلطهای گرامری است، چه طور چنین دانشگاهی دکتری می دهد؟...هر مرکز طب سوزنی که در کالیفرنیا بروید یک مدرک از این دانشگاه روی دیوارش می بینید (در حالی که طب سوزنی به عنوان یک رشته علمی و دانشگاهی هنوز از طرف موسسات پژوهشی معتبر تایید نشده است) ... دانشگاه در آلاباما ثبت شده است نه کالیفرنیا که حتی اگر درست باشد هیچ ارزشی ندارد...به نظر نمی رسد مدرک این دانشگاه از نظر ایالتی معتبر باشد،انجام فعالیتهای پزشکی با مدرک این دانشگاه ممکن برای پزشک و بیمار خطرساز باشد و و کار کردن بدون مدرک هم جرم جنایی محسوب می شود... گروه زبان دانشگاه حتماً نیاز به تقویت دارد...
و در پایان خبر آمده است: در اين مراسم دكتر رونالد برينر به نمايندگي از مهران مديري اين مدرك را دريافت كرد و حميد سلطاني آن را در ايران به مهران مديري رساند.
وبسایت دانشگاه موتور جستجو ندارد که بشود مشخصات دکتر برینر را پیدا کرد. دانشگاه لیست اسامی اساتید هم ندارد که کمکی کند. اما جستجوی اسم حمید سلطانی به اینجا رسید: حمید سلطانی مالک دانشگاه خصوصی امریکن لیبرتی است. خوب آقا و خانوم استفورد هم هم پایه گذاران دانشگاه خصوصی استفورد بودند اما یک دانشگاه درست وحسابی هیات امنا دارد، هیات رییسه دارد،هر دانشکده اش رییس و استاد جداگانه دارد...به نظر می رسد دانشگاه امریکن لیبرتی در هر دانشکده و گروهش فقط یک نفر دارد که با هیچ ادرس و شماره ای هم در دسترس نیستند و رییس دانشگاه هم کوین سلطانی است که لابد نسبتی با حمید سلطانی دارد.
نتیجه ای که من می گیرم: جناب سلطانی برای تبلیغات و جذب مشتریهای ایرانی بیشتر چنین بالماسکه ای راه انداخته است. بچه پولدار عشق امریکا هم که در ایران و خود امریکا کم نیستند. پول بدهید مدرک بخرید. مهران مدیری هم چهره شناخته شده محبوبی است، چه کسی بهتر از او برای تبلیغ؟؟ مهران مدیری هم به نظر می رسد که این مدرک پر افتخار را چندان جدی نگرفته است که قدم رنجه کند و برای دریافتش تشریف ببرد امریکا تا جایی که صاحب دانشگاه خودش به ایران می آید تا مدرک را تقدیم کند! دکتر کردان رحمت الله علیه حداقل پول داد تا مدرک دکتری آکسفورد را بخرد....مهران مدیر پول نداه دکترا هم گرفت! جناب مدیری عزیز اگر مدرک برایتان مهم بود حداقل برای یک جای آبرومند مایه می گذاشتید اگر هم مهم نیست چرا اجازه می دهید که از اسم شما برای فریب دیگران سو استفاده شود؟
posted by Sar-be-Hava @ 10:19 AM
مطلب را به بالاترین بفرستید
|
Sunday, June 26, 2011
وقتی خبرنگار مهر با کماندوی امریکایی سیا آبگوشت بزباش می خورد
چون خبرنگار مهر خیلی باهوش است در صحت عکسهای قبلی بن لادن شک می کند و این عکس را به عنوان سند محکم از اینکه عکسهای قبلی جعلی بوده اند رو می کند: اما موضوع مهم این است که بررسی گرافیکی تصاویر منتشر شده و متفاوت بودن آنها ابهامات بسیاری را درباره صحت خبر مرگ بن لادن و ساختگی بودن این تصاویر افزایش داد
و بعد هم کشف بزرگی کرده است
در تصویری که نظامی آمریکایی در اختیار خبرنگار مهر قرار داده است، چشم چپ بن لادن زخمی شده است، حال آنها در عکس های قبلی نشان می داد که چشم راست رهبر القاعده مورد هدف گلوله قرار گرفته است.
اما برخلاف رویه همیشگی تابناک و به دور از چشم حسین آقای کیهان کسی نپرسید که این خبرنگار مهر در هرات چه سر و سری با کماندوی امریکایی در سیا دارد که تصویر اختصاصی بن لادن را در اختیارش بگذارد؟
این جمله که خبرگزرای مهر پایین همه مطالبش گذاشته دل از من برده است:
امانت داری و اخلاق مداری استفاده از این خبر فقط با ذکر منبع "خبرگزاری مهر" مجاز است.
خبرگزاری مهر که چپ و راست عکس و خبر و تصویر کپی می کند و بعد یک آرم بزرگ مهر هم گوشه عکسهای دزدی می زند هم خودش به این امانت داری پایبند است؟ این خبرنگار اختصاصی در هرات نمی خواهد یک توضیحی در مورد دیدارش با کماندوی امریکایی و عکس مزبور بدهد؟
پی نوشت: این تصویر اختصاصی ظاهراً یک نشانه ای هم در گوشه پایین سمت راست داشته است که ناشیانه محو شده است. لابد موبایل آن کماندوی امریکایی برای اینکه کپی رایت عکسهایش رعایت شود خود به خود اسم و رسم و نشانه هم روی عکس می زند که خبرنگار عزیز مهر برای حفظ هویت مامور سیای مزبور آن را مخدوش کرده است وگرنه غرض دیگری در کار نبوده است
posted by Sar-be-Hava @ 2:13 PM
مطلب را به بالاترین بفرستید
|
بعد از خواندن این مصاحبه آمنه بیشتر از پیش به او حق می دهم. منظورم این نیست که با حکم قصاص موافق هستم...مساله دقیقاً این است که چه چیزی آمنه را به دنبال کردن حکم قصاص کشانده است و چرا خواسته های او برای چشم پوشی از حکم قصاص کاملاً به حق است.
آمنه سیستم قضایی و سیستم درمانی ایران را به چالش می کشد در حالی که خودش هم در مورد ریختن اسید در چشمان مجید اعتراف می کند که : « اگر کسی انسان باشد و سيرت انسانی در وجودش باشد نمیتواند اين کار را انجام دهد«.
آرش کمانگیر نمونه مشابهی را معرفی میکند که در نهایت شخص اسیدپاش و همدست او به دوبار و یک بار حبس ابد محکوم می شوند. آمنه هم جز این چیزی نمی خواهد اما سیستم غلط قضایی خواسته بر حق او را برآورده نمی کند:
من دوست داشتم مجيد موحدی تا آخر عمر در زندان می ماند و تربيت و تنبيه میشد، کار میکرد و هزينههای مرا پرداخت میکرد، ولی ما چنين حکمی نداريم در ايران. چنين چيزی درجامعه ما غيرممکن است که به کسی حبس ابد بدهند و تا آخر عمر در زندان بماند. به هزاران دليل میآيد بيرون. البته به من گفتند حبس ابد به اضافه يک روز نمیشود. ولی من روی قانون قصاص انگشت گذاشتم چون در دين و مذهب و همه جا حق من قصاص بود و من راحتتر به قصاص میرسيدم تا حبس ابد.
مشکل قانونی است که در آن رسیدن به قصاص آسانتر است تا حبس ابد. خواسته آمنه تغییر قانون است برای تنبیه مجرم. برای اینکه هرکس به راحتی به خودش اجازه ندهد زندگی دیگری را نابود کند و به راحتی بخشش بگیرد. و در نهایت درخواست آمنه برای غرامت دو میلیون یورویی هم نا به جا نیست. کیتی پایپر که کمانگیر داستانش را آورده است تحت حمایت سیستم درمانی انگلستان قرار داشت و ناچار نبود شخصاً برای هزینه های زندگی و درمانش هزینه کند. آمنه از چنین حمایتی محروم است. حتی از حمایت طرفداران حقوق بشر هم برخوردار نشده است. هیچ کس با او همدردی و همراهی نکرده است و همه فقط حرفهای قشنگ زده اند. آمنه دلش از همه گرفته است :
بله، من میگفتم امثال من حمايت میشوند، بالاخره مردم حمايت میکنند. ولی واقعيت اين است که امثال من حمايت نمیشوند. متاسفانه ما ايرانیها قشنگ صحبت میکنيم ولی در عمل ضعيف هستيم. فقط صحبت کردند و حتی امروز به من پيشنهاد دادند چقدر میگيری تا از اين حکم بگذری. من گفتم دو ميليون يورو می گيرم تا ازاين حکم بگذرم. گفتند به ما وقت بدهيد اما من دو سال به همه وقت دادم. در روزنامهها گفتم هر کسی پول به من بدهد ازاين حکم میگذرم چون آينده من بايد تضمين شود. من بايد بدانم اگر برای کسی اين اتفاق بيفتد آدمهايی هستند که کمکش میکنند، ولی متاسفانه امثال من که میسوزند در جامعه ايران تنها هستند، خودشان بايد برای خودشان فکر کنند. من در اينترنت سايت دارم و شماره حسابم را درآن قرار دادم اما هيچکس کمک نمیکند. مردم فقط صحبت می کنند، مثلا ۲۰ هزار تومان به من کمکی نمیکند بايد يک حمايت حسابی پشتم باشد. من ممنونم از مردمی که واقعا در توانشان نيست و کمک میکنند، ولی کمک قابل توجهی به من نشد و در اين زمينه فقط آبرويم رفت و همه گفتند پولهای مردم را بالا کشيدم. الان هم که میگويند وقت میخواهند، من شش سال به مردم وقت دادم. دو سال هم هست که اين حکم تاييد شده و هيچ حمايتی نه از دولت ديدم و نه از مردم. من الان خودم هزينههای زندگيم را تامين میکنم
چند سال پیش در پارک وحشی طبیعی در کانادا که حیوانات وحشی آزادانه در آن گردش می کنند و بازدید کنندگان تنها در اتوموبیل با شیشه های بالا کشیده مجاز به بازدید هستند اتفاق ناگواری رخ داد. یک ببر به اتومبیلی حمله کرد و ناخوداگاه دکمه بالابر شیشه زده شد و ببر توانست سرنشینان اتومبیل را مجروح کند. سرنشینان اتومبیل و خانواده آنها که در اثر این ماجرا زندگیشان تحت تآثیر قرار گرفته بود در نهایت ۳.۲ میلیون دلار غرامت گرفتند. آمنه ای که هیچ پشتیبانی ندارد و این همه درد و رنج را باید تا پایان عمر تحمل کند در مقایسه با نمونه مشابه تقاضای زیادی ندارد. فقط می خواهد ادامه زندگی پر درد و رنج و پر هزینه اش تامین باشد.
و در نهایت:
از اين حکم نه چيزی گير من میآيد و نه چيزی برايم تغيير میکند. من فقط حکم را اجرا میکنم تا مردم بترسند و ديگر اين کار را نکنند.
وقتی سیستم قضایی آنقدر اقتدار ندارد که مردم بترسند و آنقدر صلاحیت ندارد که تصمیم در مورد مرگ و زندگی-بینایی و نابینایی یک انسان را به شخص قربانی واگذار می کند آنکه باید ملامت شود آمنه نیست
پس نوشت: تایید دیگری برای عدم اعتماد آمنه به سیستم قضایی: اسیدپاش دیگری که به راحتی در خیابان راه می رود و در بنگاه نشسته است و خرید و فروشش را می کند
مصاحبه دویچه وله با آمنه و نقل قولی از معصومه عطایی، قربانی دیگر اسیدپاشی:
معصومه می گوید:» ما رفتیم با او صحبت کردیم که قانون ما قانون اشتباهی است. قانون اجرای حکم را گردن ما انداخته است تا خودمان این کار را بکنیم. بگذاریم قانون خود این کار را انجام دهد. قربانیان میتوانند تماشاچی اجرای حکم باشند ولی نه این که خودشان این کار را انجام دهند. چون مطمئنن یک عذاب وجدان بهوجود خواهد آمد.»«
این یکی بیشتر حرص مرا درآورد: زن نصف مرد است. برای همین من فقط حق داشتم یک چشم مجید موحدی را قصاص کنم.
و در نهایت اینکه در جامعه ما متهم طلبکار هم هست: از همان ابتد تا دیشب، خانوادهی این پسر (مجید موحدی) معذرتخواهی نکردند. تلفن من را داشتند، بارها زنگ زدند و تهدید کردند. بارها زنگ زدند ولی هرگز نگفتند ببخشید، پسر ما اشتباه کرده است. همیشه طوری صحبت کردند که انگار من مقصر بودم.
و اما قسمتی که در گفته های آمنه دوست داشتم و از صمیم قلب امیدوارم که آمنه به آن عمل کند: پدربزرگ به من گفت بهخاطر اجدادمان که اجداد خوشنامی بودند این کار را نکن اما من به پدربزرگ گفتم این کار را بهخاطر این که دیگران درس بگیرند میکنم. گفت درس خوبی به مردم بده، نه درس بدی.
خشونت را نمی شود با خشونت درمان کرد. اما امیدوارم این ماجرا تکانی به بدنه فرسوده قضایی کشورمان بدهد که هنوز با احکام بربریت به دنبال عدالت است
posted by Sar-be-Hava @ 12:49 AM
مطلب را به بالاترین بفرستید
|
Thursday, April 21, 2011
کدام خبر فارس را باور می کنیم که این یکی را باور کردیم؟
آقای یزدان پناه من شخصاً یک عذرخواهی به شما بدهکارم. چند روز پیش این خبر در فیس بوک پخش شد و دست به دست چرخید. خبر از فارس نیوز بود و نقل از زبان شما در گفتگویی با فارس:
اعتراف می کنم که شک نکردم و من هم این خبر را در فیس بوک به اشتراک گذاشتم و طناب آسانسور فضایی را هم به جای درخت وسط اقیانوس بر گردن راوی سخن انداختم. دوستی که خودش هم خبرنگار علمی است و آقای یزدان پناه را از نزدیک می شناسد هشدار داد که این وصله ها به این آدم نمی چسبد.دوست دیگری هم از ایران نوشت «آقای شهرام یزدان پناه، یکی از باسوادترین مروجان مباحث علوم فضایی در ایران هستند. ایشان سابقه درخشان مدیریتی در ترویج علم دارند مگه حرفهای دیگه فارس رو باور می کنید که این رو انقدر زود باور کردید؟» بعد هم با او تماس گرفت و جویای احوال شد. واقعیت گویا بدین صورت بوده است: سال گذشته و نه امروز آقای یزدان پناه در اصفهان در مورد سفر به فضا سخنرانی کرده است. خبرنگار فارس، واحد اصفهان یک چیزهایی یادداشت کرده است یا شاید هم فقط به خاطره سپرده است. بعد از یک سال هرچه دلش خواسته و تا جایی که عقل و سوادش قد می داده است به اسم گفتگو با آقای یزدان پناه منتشر کرده است. تمام تماسها و تلاشهای آقای یزدان پناه هم برای تکذیب خبر بی پاسخ مانده است.
من این ماجرای دوم را کاملاً باور می کنم. اولین بار نیست که فارس نشر اکاذیب می کند و پاسخگو هم نیست. کدام خبر فارس را باور می کنیم که این یکی را باور کردیم؟ داستان آقای یزدان پناه را باور می کنم چون حداقل سه بار خودم تجربه اش کردم. بار اول که خبرنگار کیهان به مدرسه فرزانگان آمد تا گزارشی از پرداخت سه آینه (از صدها آینه) ماهواره استارشاین تهیه کند تیتر زد که آینه های فضاپیمای ناسا را ما چند نفر ساختیم. اصل ماجرا این بود که ناسا در یک برنامه آموزشی بسته کامل پرداخت آینه ها برای هر گروهی که تقاضا می کرد می فرستاد و با وجود تحریم و ... آنها لطف کردند که ین بسته را به ایران فرستادند و اجازه دادند که دانش آموزان ایرانی هم سهمی در این فعالیت علمی داشته باشند. اما خبرنگار کیهان هرچقدر دلش خواست از زبان ما به امریکای جهان خوار بد و بیراه گفت و اینکه امریکا از توانایی و نبوغ ما سو استفاده می کند و تکنولوژیش را برای خودش نگه می دارد!
بار دوم وقتی بود که اولین تیم المپیاد نجوم که از طرف ایران در این رقابت بین المللی شرکت کرده بود با دست پر از سوئد به ایران برگشت. باز هم خبرنگاران هرچه دلشان می خواست از زبان ما از مسئولان تقاضا کردند، از جمله توجه بیشتر به نخبگان و استعدادهای کشف نشده!
بار سوم هم شاهکار بود... سوار قطار بودیم و عازم سفر. چند روزنامه ها برای تکریم مسافرین در واگن بود. روزنامه قدس را باز کردیم که به عنوان زیردستی استفاده کنیم که چشمم افتاد به اسم خودم! در گفتگویی اختصاصی با روزنامه قدس در مورد آذرخشهای گلوله ای پرت و پلاهایی گفته بودم که خودم کم مانده بود شاخ در بیاورم! خبرنگار روزنامه هرچه از برنامه زنده چند هفته پیش آسمان شب که در آن من با آقای افشاریه صحبت کرده بودم یادش مانده بود با تخیلاتش در هم آمیخته بود و به عنوان گفتگوی اختصاصی با من چاپ کرده بود! حداقل یک نسخه هم برای خودم نفرستاده بودند که اقلاً بدانم چه گفته ام! بدیهی است که پیگیریهای من هم به جایی نرسید.
آقای یزدان پناه من یک عذرخواهی به شما بدهکارم. پشیمانم که طناب آسانسور فضایی را به گردن شما انداختم.....، افراد دیگری لایق آن هستند.
posted by Sar-be-Hava @ 9:38 PM
مطلب را به بالاترین بفرستید
|
Tuesday, December 07, 2010
عهدنامه ترکمانچای، قتل گریبایدوف و حکم اعدام سعید ملک پور
چند روز پیش ضمن خواندن کتاب جهل، ظلم و برزخیان زمین نوشته محمد قائد به اشاره او به ماجرای عهدنامه ترکمانچای و ماجرای قتل گریبایدوف برخوردم و شباهتی عجیب بین این ماجرا و فضای جامعه کنونی دیدم.
برای آنهایی که درس تاریخشان را خوب نمی خواندند یا فکر می کردند تاریخ جزو درسهای مزخرفی است که باید از سیستم درسی حذف شود یادآوری می کنم که بعد از عهدنامه ترکمانچای ایران قسمتهایی از خاک خود را به روسیه واگذار کرد و متعهد به پرداخت غرامت شد. الکساندر گریبایدوف به عنوان وزیر مختار یا سفیر روسیه به ایران آمد تا بر اجرای مفاد عهدنامه نظارت داشته باشد. نقل است که تکبر زیادی داشت و تا می توانست به تحقیر ایرانیان می پرداخت (اینجا و اینجا و اینجا ) و در کنار همه اینها سران ارتش اشغالگر روس را تحریک کرد تا کتابخانه ی ارزشمند بقعه شیخ صفی الدین اردبیلی را به نام امانت به روسیه منتقل کنند که دوستان روسی هنوز که هنوز است آنرا باز پس نداده اند. اما هیچ یک از اینها حتی توهین به عباس میرزا ولیعهد و زدن از نان سفره و پرداخت غرامت به روسیه و رفتارهای ناشایست و غیر دیپلماتیک و پر نخوت روسها خشم ایرانیان را چنان بر نیانگیخت که اقدامی کنند و اتفاقاً باعث شد روز به روز بیشتر از مواضع خود کوتاه بیایند و برای هر اعتراضی از درگاه دولت روس طلب بخشش کنند. تا جایی که گریبایدوف به بند شش قطع نامه رسید که استرداد اسرای دو طرف بود. در جریان جنگ تعدادی از دختران و زنان گرجی و ارمنی به اسارت ارتش ایران در آمده بودند و سران حکومتی هم هر کدام چندتا ازاین غنایم جنگی را به حکم کنیز در حرم داشتند . یکی از این افراد هم آصف آلدوله شاهزاده قاجاری و وزیر امور خارجه وقت بود که اتفاقاً یکی از نمایندگان ایران در تنظیم عهدنامه ترکمانچای بود.
به خواسته گریبایدوف دو زن گرجی ارمنی که در حرم آصف الدوله بودند به سفارت روسیه پناهنده شدند تا به سرزمینشان برگردند. آصف الدوله هم برای بازگرداندن کنیزان که آنها را ملک طلق خود می دانست دست به دامن میرزا مسیح امام جمعه وقت تهران شد که وا اسلاما...چه نشسته اید که دولت روس ناموس اسلام را به یغما برد! آن وقت بود که مردم به فتوای میرزا مسیح برای نجات ناموس اسلام کفن پوشیدند و به سفارت روس حمله کردند و همه را از دم تیغ گذراندند و سر گریبایدوف هم از تنش جدا شد. از آنجا که حمله به سفارت یک کشور و قتل سفیر حتی در آن زمان هم امری غیر دیپلماتیک محسوب می شد ایران مجبور به عذرخواهی و دادن باجهای بیشتر به روسیه شد ، یکی از مسببین به حکم قرعه بخت برای خنک شدن دل روسیه در ملاُ عام اعدام شد و میرزا مسیح هم به عراق تبعید شد و ملت هم خشنود از نجات ناموس اسلام به خانه های خود برگشتند و کل ماجرا هم شد افتخاری برای روحانیت و نشانه غیرت ملت و و وحدت با روحانیون.
حالا حکایت ماست. تاراج مال و احترام و اعتبار و سرمایه ملی و حقوق ارضی مملکت به چشم نمی آید و این وسط مساله ملی می شود مبارزه با سایتهای مستهجن که شاید مخاطبانش ۵ درصد از کل جمعیت ایران هم نباشد. مهم نیست که مقصر اصلی کیست همین که یک نفر را الابختکی نشان کنیم که خونش ریخته شود بقیه خیالشان راحت می شود که غائله ختم شد. ناموس فقط مسایل پایین تنه است که باید حفظ شود ... روی سخنم با آنهایی است که ندیده و نشناخته فریاد وا سلاما و وااخلاقا سر می دهند و جای خدا می نشینند و برای سعید مظلوم و بیگناه مرگ می خواهند. اگر نفتمان را به مفت ببرند و بدترین تحقیرهای بین المللی هم ببینیم باکی نیست... ناموس اسلام را نجات داده ایم...
اگر هنوز در بیگناهی سعید شک دارید این نوشته را که یکی از همبندیهایش نوشته است بخوانید. سعید آزادی نمی خواهد فقط تقاضای دادگاهی عادلانه با حضور متخصصین کامپیوتر دارد تا بیگناهیش را ثابت کند. به هر مرام و مسلک و دینی که ایمان داشته باشید لابد می پذیریدکه خواستن دادگاهی عادلانه و حق دفاع از خود برای هر کسی محترم است. سعید فقط همین را خواسته است.
روی سخنم با شما کفن پوشانی است که چشمانتان را به روی انواع عهدنامه های ترکمانچای که این روزها بسته می شود و باجهای بیجایی که از سرمایه های ملی به این و آن داده می شود و بی آبرویی و ذلت بین المللی و انواع نا عدالتیها در کشور بسته اید و مغزتان چیزی بیشتر از صحنه های مستهجن نمی بیند. سعید را به قربانگاه می برید بی آنکه جرمش بر شما اثبات شده باشد . با چه رویی در پیشگاه خداوند حاضر خواهید شد اگر واقعاً خرده ایمانی هنوز در وجودتان هست؟
پی نوشت: من جایی ندیدم که به سرنوشت این دو بانوی گرجی که اصل غائله بر سر آنها بود اشاره شده باشد. آیا انها هم برای نجات اسلام کشته شدند یا به سرزمین ابا و اجدادی خود برگشتند یا همچنان در اسارت آصف الدوله باقی ماندند؟
.
posted by Sar-be-Hava @ 8:26 PM
مطلب را به بالاترین بفرستید
|