Friday, October 19, 2007

قلبم افتاده آن طرف ديوار

دنيا ديوارهاي بلند دارد و درهاي بسته كه دور تا دور زندگي را گرفته اند.نمي شود از ديوارهاي دنيا بالا رفت.نمي شود سرك كشيد و آن طرفش را ديد.اما هميشه نسيمي از آن طرف ديوار كنجكاوي آدم را قلقلك مي دهد.كاش اين ديوارها پنجره داشت و كاش مي شد گاهي به آن طرف نگاه كرد.شايد هم پنجره اي هست و من نمي بينم.شايد هم پنجره اش زيادي بالاست و قد من نمي رسد.

با اين ديوارها چه مي شود كرد؟مي شود از ديوارها فاصله گرفت و قاطي زندگي شد و مي شود اصلا فراموش كرد كه ديواري هست.و شايد مي شود تيشه اي برداشت و كند و كند وكند.شايد دريچه اي.شايد شكافي.شايد روزني.

هميشه دلم مي خواست روي اين ديوار سوراخي درست كنم.حتي به قدر يك سر سوزن،براي رد شدن نور،براي عبور عطر و نسيم،براي ...،بگذريم.

گاهي ساعتها پشت اين ديوار مي نشينم و گوشم را مي چسبانم به آن و فكر مي كنم،اگر همه چيز ساكت باشد مي توانم صداي باريدن روشنايي را از آن طرف بشنوم.اما هيچ وقت،همه چيز ساكت نيست و هميشه چيزي هست كه صداي روشنايي را خط خطي كند.

ديوارهاي دنيا بلند است،ديوارها و من گاهي دلم را پرت مي كنم آن طرف ديوار.مثل بچه بازيگوشي كه توپ كوچكش را از سر شيطنت به خانه همسايه مي اندازد.به اميد آنكه شايد در آن خانه باز شود.گاهي دلم را پرت مي كنم آن طرف ديوار.آن طرف حياط خانه خداست.و آن وقت هي در مي زنم، در مي زنم، در مي زنم و مي گويم:«دلم افتاده توي حياط شما،مي شود دلم را پس بدهيد...»

كسي جوابم را نمي دهد.كسي در را برايم باز نمي كند.اما هميشه دستي دلم را مي اندازد اين طرف ديوار،همين.و من اين بازي را دوست دارم.همين كه دلم را پرت مي كنند اين طرف ديوار همين كه...

من اين بازي را ادامه مي دهم و آن قدر دلم را پرت مي كنم، آن قدر دلم را پرت مي كنم تا خسته شوند،تا ديگر دلم را پس ندهند.تا آن در را باز كنند و بگويند:«بيا خودت دلت را بردار و برو.»آن وقت مي روم و ديگر هم بر نمي گردم.من اين بازي را ادامه مي دهم


عرفان نظر آهاري

Sunday, October 14, 2007

وقتی که مردان خدا هم برای ساختن خرافه دست به دامن علم می‌شوند

این لینک را زهرا خیلی وقت پیش به من نشان داده بود، همیشه گوشه ذهنم نگهش داشته بودم تا در یک فرصت مناسب بنویسمش. حالا که اینجا یک مدتی به خاطر شلوغی سر ما داره خاک می‌خوره می‌نویسمش تا شاید از خجالت دوستانی که چند وقته سر می زنند و دست خالی برمی‌گردند در بیایم. اصلاً بگذارید به حساب عیدی عید فطر. عیدتان هم مبارک

ده سال پیش دانشمندان در این آزمایشگاه در انگلستان موفق شدند که با استفاده از یک میدان مغناطیسی یک قورباغه را در فضا معلق نگه دارند. حالا توضیح علمیش را همراه با عکس و فیلم خودتان اینجا دنبال کنید. خوب گزارش این موفقیت در مجله ها و روزنامه ها پخش شد و به دست پدر فون هارو در کلیسای مارهای روز آخر رسید. او هم یک فکر بکر برای استفاده از این پدیده به سرش زد و برداشت نامه زیر را برای پروفسور مین در دانشگاه ناتینگهام نوشت. پروفسور مین هم نامردی نکرده و عین نامه را برای عبرت من و شما و البته کمی خنده گذاشته روی وبسایت رسمی این آزمایشگاه. تا مردان خدا یاد بگیرند که برای فروش اعتقاداتشان به اسم خدا سر مردم کلاه نگذارند. البته این نامه حرف و حدیث کم ندارد، بقیه‌اش را خودتان استخراج کنید که مثلاً یک کلیسا از کجا این همه پول دارد و الی آخر. این شما و این هم نامه پدر روحانی

پروفسور مین عزیز
من و نزدیکترین همکارانم در کلیسای مارهای روز آخر با خواندن گزارش شما در ایندیپندنت درباره آزمایش با یک آهنربای قوی و قورباغه بسیار هیجان زده شدیم. شما ادعا کرده‌اید که می‌توانید قورباغه و حتی ماهی و گیاهان را با دستگاه خود در هوا معلق نگه دارید. ما در کلیسا دانشمند نیستیم، ما در مسیر پرورش روح گام برمی داریم و از کار شما سر در نمی‌آوریم. آیا واقعاً کار می کند یا این هم چرند و سرکاری است؟ به هیچ وجه قصد اساعه ادب نداشتم، اما می دانید که شیادها و شارلاتانها و آنها که روغن مار می‌فروشند کم نیستند، درست مثل فیلمهای جان وین.

اگر ماشین شما به راستی کار می کند ما بسیار به آن علاقه‌مند هستیم. اما قبلش یک سری سوال دارم که برای آنها جوابهای دقیق می‌خواهم:
- دستگاه شما چقدر بزرگ است؟ می توان آن را زیر زمین جاسازی کرد؟ برای ایده‌ای که ما داریم بسیار مهم است که دستگاه دیده نشود. اگر چوب رویش باشد کار می کند؟ میخ چه طور؟ کار آهنربا را مختل نمی کند؟

-آیا سر و صدای زیادی درست می کند؟ وزوز خفیف اشکالی ندارد، ما یک ارگ بزرگ داریم که آن را پوشش می دهد.

- در حقیقت هدف ما این است که بتوان بدن انسان را معلق کرد. آیا بدن باید برهنه باشد یا می تواند لباس داشته باشد؟ شما گفته‌اید که باید دراز کشید، جایش چقدر باریک است؟

- آیا درد دارد؟ می‌توانید بدن را بدون اینکه آسیب ببیند روی زمین برگردانید؟ راستش من خودم می خواهم که معلق شوم! من خیلی گنده هستم و بیست من وزن دارم. مادرم می گوید استخوانهای سنگینی دارم! نه، شوخی می کنم، من فکر می کنم بیشتر بدنم مایع است و خیلی چگال نیستم، فکر کنم این برای دستگاه شما مناسب باشد.

لطفاً اول به این پرسشها جواب بدهید و بعد من دست دوستی به شما خواهم داد. البته اول من باید به شما اعتماد کنم، بالاخره داریم معامله می کنیم. شاید بد نباشد که بدانید کلیسای ما بسیار پولدار است. ما حدود بیست و پنج میلیون پوند به شکل طلا و مقدار هم املاک و مستقلات در ایسکس و کنت داریم، بنابراین اگر همه چیز خوب پیش برود قصد داریم اختراع شما را یک میلیون پوند بخریم که فکر می کنم قیمت مناسبی باشد. فکر می کنم متوجه شده‌اید که من چه در سر دارم، اما باز هم بیشتر توضیح می‌دهم. کلیسای ما در سال هزار و نهصدو پنج توسط آلفرد موزل‌وایت پایه گذاری شد. اما پس از مرگ او همه چیز به هم ریخت. خبر خوب اینکه پولها هنوز در بانک بودند. سال هزارو
نهصد و نود پنج من از نروژ آمدم و دوباره کلیسا را راه انداختم. ما مریدان زیادی در ویلشایر داریم اما هنوز به طرفداران بیشتری در سراسر بریتانیا نیازمندیم. خنده‌دار است نه؟ ما این همه پول داریم و «کلام حق» که جهان را با آن نجات دهیم، اما ، برای اینکه مردم به ما گوش بدهند باید معجزه نشانشان بدهیم! برای همین است که به دستگاه شما نیاز داریم

امیدوارم شما هم مشکلی نداشته باشید. اگر در برنامه های کلیسا بتوانیم پرده‌ها را در تالار مار بکشیم و من از زمین بلند شوم و در هوا معلق بمانم و بعد به آهستگی دوباره به زمین برگردم پیروان بیشتری برای کلیسا جمع خواهم کرد. این خیلی خوب است و نقشه مرا برایتان توضیح می دهد. البته یکی از شرایط معامله این است که شما به هیچ کس حرفی نزنید. با یک میلیون پوند صداهای زیادی را می‌شود خفه کرد، همان طور که جیمز کاگنی در فیلمش می گوید، البته او دلار داشت.
من فقط یک سوال دیگر دارم. من در مجله تایم درباره فرقه قانون طبیعی خواندم و آنها هم معلق سازی می‌کنند. می‌خواهم بدانم آیا آنها هم با شما تماس گرفته‌اند؟ حالا که ما با هم شریک هستیم می توانید به من بگویید. لطفاً به آنها چیزی نفروشید! آنها خیلی بد و خطرناک هستند. همچنین در روزنامه آمده است که شما می‌خواهید از این وسیله برای آزمایش مواد شیمیایی و سیستمها در فضا استفاده کنید. شما نباید چنین کاری کنید! علم، پووووف! شما یک هدیه الهی دارید. خیلیها فرا خوانده شده اند اما فقط عده کمی پذیرفته شده‌اند. دستگاه شما باید در راه خدا استفاده شود!

پی نوشت: من همچنین علاقه‌مند هستم که با دوست شما در دانشگاه نیجمگان هم مکاتبه کنم. هرچه باشد ایده کار اول مال او بوده است، در ثانی من نمی توانم به هرکدامتان یک میلیون پوند بدهم. او کی به بردفورد می‌آید، یا می‌شود در هلند با او ملاقات کنم؟ می‌توانید آدرسش را به من بدهید تا با او مکاتبه کنم؟
منتظر پاسخ سریع شما هستم.

ولاف فون هارو

سر (کله) مار

برای نشان دادن حسن نیت پنج پوند برای شما در پاکت گذاشته‌ام. البته یک رسید برای ان می خواهم. می توانید آن را خرج بنزین یا نوشت‌افزار یا هر چیز دیگری که لازم دارید بکنید. این فقط برای شروع است