Thursday, October 29, 2009

تناقض در آموزش یا "پس شما چی به بچه‌های مردم یاد می‌دهید؟


http://www.mod.uk/NR/rdonlyres/A0F0B332-AA47-4B90-835C-1B3F60E8FE4B/0/ceas_logo_350x308.jpg




آقا ما یک چندی است که کوچیدیم آمدیم لندن. نه از اونهاش...
از این یکیهاش، تو همین ولایت آنتاریو چند فرسخی تورنتو. من یک صاحبخانه دارم اینجا که استاد دانشکده آموزش است. چند تا هم دانشجوی فوق لیسانس و دکتری دارد. سیستم کارشناسی هم اینجوری است که شما اول باید یک لیسانس علوم یا مهندسی یا رشته مرتبط داشته باشید بعدش بیایید یک سال اینجا دوره ببینید اضافه و کارآموزی کنید در مدارس که بعدش بشوید معلم دبیرستان. هدف از آموزش در دبیرستان هم بنابر فلسفه آموزش من به عنوان کسی که خودش چندین سال معلم بوده اینه که بچه وقتی از مدرسه در اومد دست چپ و راستش را بلد باشه. عقلش برسه که اگر یک پیچ گوشتی دادند دستش و چند تا پیچ و راهنمای بستن پیچ و مهره به جای اینکه وحشت کند که من که متخصص نیستم راهنما را بگذارد جلوش و از رویش بتواند چهار تا پیچ را سفت کند. نسخه یک کم امروزیترش می‌شود اینکه اگر یک سی دی نرم افزار دستش دادند که با دنبال کردن راهنمای نصب برنامه را فقط با چند تا کلیک نصب کند زنگ نزند به متخصص که بیاید براش سی دی بگذارد توی کامپیوتر و چند تا کلیک کند.

حالا برگردیم به این خانوم استاد که قرار است معلم تربیت کند که معلمها هم بروند بچه‌های مردم را تربیت کنند. روز اول که من اومدم یک طبقه از خانه ایشان را اجاره کردم قرار شد از اینترنت وایرلس و کابل تلویزیونش هم استفاده کنم. اینترنت ایمنیش زیادی بالا بود و فقط با داشتن یک پسورد وصل نمی‌شد. البته ایشون اصلاً نمی دونستن که پسورد هم لازمه، اینو زنگ زدن از دوست پسرشان سوال فرمودند. اون هم چون پسورد را ست کرده بود خوب بلد بود که چیه. اما باز هم مشکل حل نشد. قرار شد زنگ بزنند متخصص بیاد وایرلس کامپیوتر مرا را بندازه! من هم گفتم صبر کن بابا خودم باهاش ور می رم درستش می‌کنم که البته همین طور هم شد. این از اولیش.

بعدش اتاق پرده و کرکره نداشت. گفتم می شه لطفاً نصب کنید؟گفتند البته! رفتند یک پرده کرکره خریدند که با ۳ تا پیچ وصل می شد به سقف. بعد از چند روز که تورنتو بودم برگشتم دیدم کرکره روی زمین است و کنارش هم دستور نصبش همراه با یادداشت خانوم استاد که من این را خریدم، اما از این چیزها سر در نمی‌آرم، چند بار تلاش کردم نشد، گذاشتمش که دوست پسرم بیاد نصب کنه، اون هم تا سه روز دیگه نیست. گفتم خانومی پیچ گوشتی داری؟ گفت بله! بعد هم ایشون وایساد کنار و شد دستیار که سر متر را بگیره و پیچ بده دست من و در عرض سه سوت پرده نصب شد. ایشون هم دهنش باز مونده بود که وا... تو چه طوری این کارو کردی؟

شاهکارش هم امروز صبح بود دیگه! این کابل تلویزیونی که قولش را داده بود تویش پر از خالی است، در حالیکه ایشون پول خروجی اضافه هم می دهند، اما وصل نیست. باز زنگ زده به بل کانادا و اون پدر سوخته ها هم گفتند که باید متخصص بیاد درستش کنه! بعد هم پرسیدند خوب حالا مدل ریسیورت چی هست که قطعه درستش را بیاره ؟ (احتمالاً‌اگر خانوم همین را بلد بود پیدا کنه همین تلفنی مشکل حل می‌شد) خانم استاد هم چون هر کار کرده نفهمیده طرف منظورش چیه و توضیحات ایشون هم برای اینکه بره یک شماره سریال یا همچین چیزی را از رو دستگاه بخونه کافی نبوده، حالا تصمیم گرفته که اصلاً بره یک ریسیور دیگه بخره و کلاً پول یک خط تلویزیون جدا بده! کم مونده بود بهش بگم پس شماها تو دانشگاه به دانشجوهاتون که قراره بعدش بروند معلم بشوند و به بچه های مردم درس بدهند چی یاد می دهید؟ با تئوریهای توی کتابها که نمی‌ شه معلم خوب شد، خیلی هنرمند هستید همین چیزها را بهشون یاد بدهید که بابا برای عوض کردن لامپ لازم نیست متخصص صدا کنید