Wednesday, January 20, 2010

انتخاب

دانشگاه وسترن انتاریو در لندن یک کنفرانس چهار روزه برای کارمندان و استادان و .... برگزار می کند که موضوع اصلی آن چگونه در کار موفقیت بیشتری داشته باشیم و از زندگی لذت ببریم و این حرفهاست و کلی هم کارگاه جانبی دارد، از آموزش عکاسی تا کامپیوتر و کارگاه شیشه گری. برای هر جلسه از سخنرانیها یا کارگاهها باید جداگانه ثبت نام کرد. نکته قابل توجه انتخابهایی بودند که زودتر از بقیه پر شدند: اصول هشتگانه سرگرمی/تفریح (معادل دقیق «فان» چی می‌شه؟) و داوطلب برای برگزاری کنفرانس

Tuesday, January 12, 2010

چی بگم؟ امروز صبح یک ای- میل دریافت کردم که حاضری در مورد دکتر علیمحمدی مصاحبه کنی به عنوان کسی که مدتی باهاش در ارتباط بودی؟ اولش نفهمیدم یعنی چی، اما فهمیدم حتماً بلایی سرش اومده که می خواهند در موردش مصاحبه کنند.
رفتم سراغ بالاترین و یک دفعه انگار مونیتور هوار شد روی سرم! چرا این آدم؟ دانشمند هسته‌ای؟ امریکا و اسراییل؟ این چرندیات چیه دیگه؟ بمب ؟ جلوی چشم خانواده‌اش؟

تا الان هنوز توی شوک بودم و الان کم کم اشکهام داره سرازیر می شه. دکتر علیمحمدی رییس گروه فیزیک دانشگاه تهران بود وقتی که من دوره فوق لیسانس را آنجا می گذراندم. دو تا درس اصلی را با ایشان گذراندم و سر یک کلاس دیگرش هم می رفتم. به جرآت می تونم بگم که معلم دوره فوق لیسانس من ایشون بودند. یک معلم فوق العاده و در عین حال سختگیر که از کوچکترین اشتباهی نمی گذشت و کوتاه نمی آمد. زمینه پژوهشی دکتر علیمحمدی ذرات بنیادی تئوری بود و عموماً با کاغذ و قلم سر و کار داشت. ایشون و دانشجوهاشون با معادلات پیچیده ریاضی سر و کله می زدند که ساختار بنیادین عالم را درک کنند که من یک کلمه اش را هم نمی فهمیدم اما هرچه بود هیج ربطی به فیزیک هسته ای نداشت . من جوجه دانشجو که احساس بزرگی می کردم و از بد روزگار به جای دانشگاه شریف از تهران سر در آورده بودم -آن سال سازمان سنجش با دانشگاه شریف مشکل پیدا کرده بود و شریف هم درست سر زمان دادن کارتهای کنکور اعلام کرد که ظرفیت پذیرش را کم کرده است- هر روز به یک بهانه ای می رفتم سراغ دکتر علیمحمدی و به جانش غر می زدم که چرا اینجا اینطوری است و آن طوری نیست و ...
دکتر علیمحمدی ساختار کهنه گروه فیزیک دانشگاه تهران را متحول کرد و کرسی های استادی درسهای خاص را که سی چهل سال بود در انحصار قدیمیترها بود چرخشی کرد. برای راه انداختن کانون فیزیک و گروه نجوم کلی از ما حمایت کرد و تشویق می کرد بچه ها را. همین طور برای برگزاری سمینارهای دانشجویی. تمام کسانی که در اولین جلسه های باشگاه نجوم و باشگاه فیزیک در سالن گروه فیزیک دانشگاه تهران شرکت کرده اند مدیون دکتر علیمحمدی هستند که اجازه استفاده از سالن را دادند و از چند نفر از کادر خدمات خواستند که تا بعد از ساعت در دانشگاه بمانند تا باشگاه خوب برگزار شود و بعد درها را ببندند. وقتی طرح یک ساعت افتابی که روی زمین کشیده میشد و عقربه اش فردی بود که به جای شاخص می ایستاد بردم پیشش که بیا این را جلوی در ورودی گروه فیزیک بسازیم گفت ببین، این لامپهای توی راهرو را می بینی که سوخته؟ الان ۳ ماه است که من دنبالشم تا اینها را عوض کنم! یعنی تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. یک کم بعدش خبر اومد که ساختمون گروه فیزیک را فروخته اند به مخابرات و ما باید کوچ کنیم به یک جای دیگه. یادم نیست کی اون موقع فقط چند ماه شد رییس دانشگاه و دانشگاه را فروخت به این و آن! اولین رصدخانه ایران هم در همین مدت فروخته شد به شهرداری که بیان بزرگراه بکشند رویش و برای همیشه از بین رفت. به شوخی به همدیگه می گفتیم بچه ها فروختندمون! خوبه داغ نزدند پشتمون! اما تلاش استادهای گروه فیزیک اجازه نداد که یادگار دکتر حسابی از بین بره و گروه فیزیک سر جایش ماند.

سال بعدش ماجرای کوی دانشگاه پیش اومد... دکتر علیمحمدی هم مثل خیلی دیگه از استادها امتحانها را لغو کردند و همراه استادها دیگه در کوی تحصن کردند تا با دانشجوها همراهی کنند. نمی توانم جلوی اشکهام را بگیرم... مخصوصاً وقتی این هم پرت و پلا می شنوم در مورد ایشان... می خواست بره خارج برای همین کشتنش! علیمحمدی اگر می خواست بره خارج همان زمانی که دوره دکتری را در ایران راه انداختند می رفت نه حالا که بعد از کلی زحمت یک هسته تحقیقاتی قابل قبول در ایران را انداخته اند و این هم دانشجو تربیت کرده اند و مقاله در آورده اند. دانشمند هسته ای! آخه فیزیک ریاضی چه ربطی به فیزیک هسته ای داره؟ همش به خودم می گویم آخه بی رحمها، بی مروتها، چرا این آدم؟ بی آزارتر از دکتر علیمحمدی گیر نیاوردید؟ می دانم که دانشجوهای ایشان حسابی از دستشان شاکی هستند، به خاطر گیر دادنهای فراوان و سخت گیریهای همیشگی... اما خدایا آخه چرا؟ هنوز خیلیها قرار بود سر کلاس ایشون بنشینند، نمره های پایین بگیرند، سر پروژه های فوق و دکترایشان پدرشان در بیاید و بد و بیراه نصیب استاد راهنمایشان کنند...نه هنوز وقتش نبود