Thursday, August 10, 2006

باز هم ماجرای مریخ که قرار است به اندازه قرص ماه دیده شود!


الان دو سال است که همین موقعها یک ای-میل همه جا دست به دست می‌شود که مردم چه نشسته‌اید که در فلان تاریخ مریخ به اندازه قرص ماه دیده خواهد شد. از همین الان هم من کلی ای-میل می‌گیرم از مشتاقانی که می‌خواهند شب ۲۷ اوت بیایند رصدخانه دانشگاه و مریخی‌ها را با تلسکوپ ببینند. پارسال در این مورد و این که این قصه یک دروغ بی سر وته است نوشته بودم. امسال شادی مطلب مفصل‌تر و مفیدی در این زمینه نوشته است. دیگه صدای اسکای اند تلسکوپ هم در آمده! ملت شریف ایران گول این اخبار را نخورید. به قول شادی خوب بود این بابا یک وقتی را انتخاب می‌کرد که مریخ اقلاً توی آسمان باشه


Thursday, August 03, 2006

Let's bomb Iran!


ظاهراً این را برای خنده ساخته‌اند، اما برای من گریه‌آور بود.
آیا به راستی جنگ در یک قدمی است؟



Wednesday, August 02, 2006

Never Ever give up!


از آنجا که نوشته قبلی زیادی جگرسوز بود این تصویر را گذاشتم که موجب انبساط خاطر گردد

اعتراض می‌کنم پس هستم؟

شادبانوی بسیار عزیزم که دلم براش یک ذره شده یادداشتی برایم نوشته که چرا ایران را ول کرده‌ام و به لبنان چسبیدم. چون کامنت دونی وبلاگش جا نمی‌داد من جوابش را اینجا می‌دهم، شاید به درد بقیه هم بخورد!
وقتی که آدم از کشورش دور می‌شود، حداقل خود من اتفاقاً حساسیتم به اتفاقاتی که داره می‌افته چند برابرمی‌شود. روزی ده بار سایتهای خبری و وبلاگهای داخلی و خارجی را چک می‌کنم تا ببینم در ایران چه خبر است . حتی گاهی دوستان و آشنایان سراغ اخبار ایران را از من می گیرند، برای اینکه دسترسی آزادانه به همه سایتهای خبری دارم. سر انتخابات من از اینجا به ایران زنگ می‌زدم و خبر می‌دادم که هرجا چه خبره و مردم را تشویق می کردم که رأی بدهند. هروقت که توانسته‌ام اگر حرف و نظری داشته‌ام نوشته‌ام، اعتراض کرده‌ام و الان هم می کنم.
می‌گویی جرا به لبنان چسبیده‌ام و ایران را فراموش کرده‌ام؟
به لبنان چسبیده‌ام، اما ایران را فراموش نکرده‌ام. درست است که دولت ایران از حزب‌الله حمایت می‌کند، اما فقط به همین یک دلیل که از دولت خود متنفر هستیم فکر می کنیم باید از حزب‌الله هم متنفر باشیم؟ خوب این که همان منطق شبکه سی‌ان‌ان و دولت امریکاست! اگر اینجا پای صحبت بچه‌های لبنانی بنشینی می‌بینی که بیشتر از هشتاد درصد مردم لبنان طرفدار حزب‌الله و حتی خود حزب‌الله هستند. من در خود لبنان هم بوده‌ام و همه اینها را به چشم دیده‌ام. اشتباهی که حزب‌الله کرد را تأیید نمی‌کنم، اما دولت لبنان ارتش مستقل و نیروی نظامی سنگین ندارد. خود مردم لبنان هم معتقد هستند که اگر حزب‌الله نبود سالها پیش لبنان هم تبدیل به فلسطین شده بود و پیشکش به اسراییل.
حزب‌الله در خانه‌های مردم پنهان می‌شود و اسراییل چاره‌ای ندارد جز اینکه مردم بی‌گناه را بکشد؟ کل نیروی نظامی حزب‌الله شش هزار نفر هم نیست. چه طور این نیروی اندک در همه جای لبنان از شمال تا جنوب پخش است؟ چند نفرشان به روستایی مثل قانا می‌رسد که به خاطرش ۶۰ نفر آدم بی‌گناه را بکشند؟ اسراییل به مردم هشدار داده که از خانه‌هایشان خارج شوند چون می‌خواهند آنها را بمباران کنند! ۴ میلیون جمعیت لبنان کجا بروند؟ آواره کوه و بیابان باشند تا از گرسنگی و دربدری بمیرند؟ از کدام راه و با کدام وسیله؟ اسراییل که همه را نابود کرده است؟ خود شما اگر قرار بود همه هست و نیستتان را نابود کنند حاضر نبودید که همراه با آنها نابود شوید؟

من هم به جنگ و بی‌عدالتی در لبنان اعتراض می‌کنم و هم به بی عدالتی در کشور خودم. می توانم اینجا قطار ماشین راه بیندازم تا مردم و رسانه‌های کانادا ببینند که دور و برشان چه می‌گذرد. تا نخست وزیر کانادا جرأت نکند به راحتی از اسراییل حمایت کند.

می‌توانم همین برنامه‌ها را در مورد ایران هم راه بیندازم. بعضی‌ها از جمله مامان جان خودم معتقد هستند که اگر کسی پایش به این ور آب رسید بر سریر قدرت نشسته است و وظیفه هم دارد که بازماندگان و زندانیانی که نتوانسته‌اند از جهنم ایران فرار کنند را نجات دهد. درست است. من می‌توانم عکس دانشجوهای زندانی را برای همه دانشجوهای دانشگاه بفرستم و هوار هوار کنم که در کشور من عدالت و آزادی نیست! می توانم از دولت کانادا بخواهم که ایران را تحت فشار بگذارد تا به راه راست هدایت شود. اما خود من هم که هنوز ایرانی هستم و همیشه هم ایرانی خواهم بود! همه اینها اول مایه سرافکندگی برای خودم و دانشجوهای ایرانی دیگر خواهد بود. اگر شما مشکلی در خانواده داشته باشید، همه جا جار می‌زنید، آن هم وقتی که کاری از دست کسی ساخته نیست؟ همه ما در هر جای دنیا که باشیم یک خانواده هستیم.
گیرم که اعتراض هم کردیم، اما دولت کانادا چه می‌کند جز اینکه شرایط و قوانین را برای کسانی که قصد ورود به کانادا را دارند مشکل تر کند؟
به خاطر همین ماجراها از یک سال پیش تا به حال کانادا به همسر بچه‌هایی که اینجا دانشجو هستند ویزا نمی‌دهد! از شش ماه پیش هم اصلاً به هیچ ایرانی به هیچ عنوان ویزا نمی دهند حتی اگر مادر باشی و بخواهی هنگام وضع حمل دخترت پیشش باشی. حتی شرایط تمدید اقامت در کانادا که دانشجوهای ایرانی تقریباً هر سال باید انجام بدهند و گرفتن ویزای ورود مجدد در صورت خروج از کانادا برای دانشجوهای فعلی هم سخت شده است و ممکن است از این هم بدتر شود. یعنی دانشجوهای ایرانی عزیز فعلاً بهتر است در اینجا زندانی باشند و جایی نروند، چون اگر بخواهند برگردند راهشان نمی دهند. می‌بینی که فعلاً این جنگ زندگی من را خیلی بیشتر از آنها که در ایران هستند تحت تأثیر قرار داده است.

شادی جان من هم دلم گرفته است. از بی‌عدالتی و خفقان در کشورم و از بی عدالتی در اینجا و همه جای دنیا و اینکه درهمه جا باز هم مردم هستند که قربانی می‌شوند. می گویی که اعتراض کنم؟ چیزی بنویسم؟ ... اعتراض می‌کنم، می نویسم که از همه این بازیهای کثیف متنفرم، از هر ظلمی که در هر جا باشه متنفرم، از کشتن آدمهای بی‌گناه و گناهکار در هر جا که باشند متنفرم، از اینکه موقع برگشتن در فرودگاه مثل یک خلاف‌کار سرتا پایم را بازرسی کنند و رو ی کارت پروازم مهر توجه ویژه بزنند متنفرم و در عین حال از این‌که موقع آمدن گذرنامه‌ام را در فرودگاه بگیرند می‌ترسم