غوغای ستارگان
امشب در سر شوری دارم...
Thursday, August 23, 2007
Tuesday, August 21, 2007
شباهتهای احمدینژاد و شاه لیونیداس فیلم سیصد
خیلی خوب، قبول! میدانم که از مد افتاده است و من از قافله عقب هستم، اما خوب من دیشب تازه فیلم سیصد را دیدم. راستش به نظر من انقدر تخیلی و فانتزی بود که انگار داری کارتون نگاه میکنی به جای فیلم. از همان گرگ کارتونی اول فیلم تا غول و دایناسور توی سپاه خشایارشا. بابا طرف میخواسته یک فیلم سرگرم کننده فانتزی تخیلی بسازه، حالا به جای دی جیمون اسمش را گذاشته لیونیداس. من که از اول تا آخرش فکر میکردم دارم یک بازی کامپیوتری میبینم. این همه هم هیاهو و سر و صدا لازم نداشت. اما قرض از این نوشته حرف دیگهای بود:بابا این شاه لیونیداس که شبیه همان احمدی نژاد خودمان بود! هرچقدر خشایارشا به همان قیافه نامعقول و کلی حلقه احمقانه که به سر و صورتش آویزون است حرفهای عاقلانه میزند و پیشنهادهای منطقی به لیونیداس میدهد که بابا جان، خودت و مردمت و زن و بچههای بیگناه را به کشتن نده، ما هم احترام شما را نگه می داریم و حق پادشاهی شما را هم به رسمیت میشناسیم و تازه به عنوان قهرمان هم معرفیت میکنیم و خون هم از دماغ کسی نمیریزه این لیونیداس احمق قبول نمی کنه و می گه الا و بلا ما باید بجنگیم و کشته بشیم و مردممان هم بدبخت بشوند! باز لیونیداس میگه پسر خوب از خر شیطان بیا پایین، یونانیها به عقل و منطق شهره هستند، ابرویشان را نبر و یک کم منطقی باش باز هم تو ی گوش لیونیداس نمیره و می گه جنگ و کشته شدن حق مسلم ما و مردم ماست! به نظر من که کشته شدنشان هم احمقانه بود تا قهرمانانه (منظورم توی این فیلم است، نه واقعیت تاریخی) من را که یاد احمدینژاد خودمان انداخت و انرژی هستهایش
Saturday, August 18, 2007
بعد از دیدن این ویدیو و این یکی و خواندن این خبر آن هم پشت سر هم و به فاصله کمتر از پنج دقیقه
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
من دارم بالا میارم
عواقب کلیک کردن روی هر کدام از این لینکها به عهده خودتان است
ویدیوی دوم از جایی که بوده برداشته شده است، اما مربوط بود به مهرورزی ظاهراً یکی از برادران حزبالله (تیتر ویدیو چنین بود) با خانم نسبتاُ جا افتادهای که خودی هم بوده است (خانم اسم فرد را بارها تکرار می کند و التماس میکند که رهایش کنند اما اثری ندارد). مرا به یاد صحنههای بازجویی همسر سعید امامی انداخت، این یکی حتی وحشیانهتر بود
عواقب کلیک کردن روی هر کدام از این لینکها به عهده خودتان است
ویدیوی دوم از جایی که بوده برداشته شده است، اما مربوط بود به مهرورزی ظاهراً یکی از برادران حزبالله (تیتر ویدیو چنین بود) با خانم نسبتاُ جا افتادهای که خودی هم بوده است (خانم اسم فرد را بارها تکرار می کند و التماس میکند که رهایش کنند اما اثری ندارد). مرا به یاد صحنههای بازجویی همسر سعید امامی انداخت، این یکی حتی وحشیانهتر بود
Wednesday, August 08, 2007
آرزوهایتان را جمع کنید، کلی شهاب در راه است
سلام به همه عشق آسمونیها. من با این که کلی از شبهای عمرم را همین الان هم توی رصدخانه میگذرانم تا ماه و مشتری را نشان مردم بدهم و از دیدن چشمهای گرد شده بچه هایی که برای اولین بار حفرههای سطح ماه را میبینند خودم کلی بیشتر ذوق می کنم، اما مدتهاست که دلم برای رصد رفتن تنگ شده. نه از این رصدهای شیک توی رصدخانه کوچک خودمان توی دانشگاه یا حتی تلسکوپ پانزده متری توی هاوایی. دلم از همان رصدهایی می خواهد که با هزار بدبختی با بچه های گروه نجوم شریف جورش میکردیم. کلی نامه نگاری بادانشگاه،ترس ازگیر دادن به یک مشت دختر و پسر جوان که هیچ کس باور نمی کرد شب تا صبح توی بیابون فقط شهاب میشمارند و هیچ غلط دیگه ای نمی کنند. ترس کتک خوردن از محلیها و کنار آمدن با آنها...همه و همه برای سه شب رصد بارش شهابی برساوشی توی طالقان. تا صبح از سرما لرزیدن و شهاب شمردن.
آوازهای دسته جمعی خواندن دور آتش، رضا که همه چیز را برنامهریزی کند و از ترسش جرأت نداشته باشیم دست از پا خطا کنیم، سیما که مثل شورای نگهبان همه چیز را کنترل می کرد، شرمین، سامان، سالومه که همیشه سردش بود، بهمن که تا صبح چای داغ برایمان آماده میکرد، گاهی هم با حسین و مراد بوشفک میشدند و ادای شخصیتهای لوک خوش شانس را در میآوردند، فرهنگ و سازش، طلایه خانوم رییس، بهناز و مریم و آزاده و فاطمه و مانیا و الناز و آرزو و علی و هدا و سانلی و آبجی خانوم و خیلی های دیگه ... آی چقدر دلم الان همه آنها رامی خواهد.
با همه داستانهای کودکانهای که داشتیم. بچهها راستی چند سال با هم بارش شهابی رصد کردیم؟ چند تا شهاب توی این مدت با هم شمردیم؟ یادمان بود که با هر شهاب باید یک آرزو هم بکنیم؟
حالا چرا یاد همه اینها افتادم؟ خوب برای اینکه باز هم دور و بر بیست مرداد است و بارش شهابی برساوشی. یک شنبه شب اوج بارش است اما تا چند شب قبل و بعد از بارش هم می توانید شهابهای این بارش را ببینید.
هیچ وسیله خاصی هم لازم ندارید. فقط یک آسمان تاریک و افق باز پیدا کنید و چند تا همراه خوب و یک فلاسک چای. بعدهم دراز بکشید و منتظر شهابها بمانید. یادم است که ما در گروه ده نفره خود تا بیشتر از هزار تا شهاب را در یک شب میشمردیم و قدر هر
شهاب و محل و جهتش را ثبت می کردیم. میگویند با دیدن هر شهاب میتوانید یک آرزو کنید و آرزویتان برآورده میشود. پس یک فهرست از آرزوهایتان درست کنید. آیا به اندازه کافی برای تمام شهابها ی این چند شب آرزو دارید؟
پسنوشت: اینجا و اینجا می توانید اطلاعات علمی کامل درباره بارشهای شهابی و چگونگی رصد و ثبت آنها پیدا کنید
پس نوشت۲: ملت شریف ایران ساکن واترلو و حومه (شامل تورنتو هم میشود)! ما تصمیم گرفتیم که به یاد گذشتهها دور هم جمع شویم و با هم شهاب بشمریم. متأسفانه خیلی جای دوری نمیتوانیم برویم که آسمانش تاریک باشد. همین جا بغل دریاچه کلمبیای خودمان جمع میشویم. میدانم، خیلی چراغ دارد، اما عوضش افق بازی دارد و به خانه هایمان هم نزدیک است، هرکس خسته شدو خوابش گرفت برمیگردد میرود خانه میخوابد. من سعی میکنم یک تلسکوپ کوچک هم بیاورم. البته تنها موجودی که الان در آسمان است و به اندازه کافی هم هیجانانگیز است فقط سیاره مشتری و قمرهایش است. برنامه از ساعت ده شب شروع میشود تا هروقت که حوصله داشته باشیم. زیرانداز و خوراکی یادتان نرود. البته همه اینها بستگی به شرایط هوا دارد. اگر ابری و بارانی بود که هیچی، اگر نه، همین شنبه ساعت ده شب به بعد کنار دریاچه کلمبیا میبینمتان
آوازهای دسته جمعی خواندن دور آتش، رضا که همه چیز را برنامهریزی کند و از ترسش جرأت نداشته باشیم دست از پا خطا کنیم، سیما که مثل شورای نگهبان همه چیز را کنترل می کرد، شرمین، سامان، سالومه که همیشه سردش بود، بهمن که تا صبح چای داغ برایمان آماده میکرد، گاهی هم با حسین و مراد بوشفک میشدند و ادای شخصیتهای لوک خوش شانس را در میآوردند، فرهنگ و سازش، طلایه خانوم رییس، بهناز و مریم و آزاده و فاطمه و مانیا و الناز و آرزو و علی و هدا و سانلی و آبجی خانوم و خیلی های دیگه ... آی چقدر دلم الان همه آنها رامی خواهد.
با همه داستانهای کودکانهای که داشتیم. بچهها راستی چند سال با هم بارش شهابی رصد کردیم؟ چند تا شهاب توی این مدت با هم شمردیم؟ یادمان بود که با هر شهاب باید یک آرزو هم بکنیم؟
حالا چرا یاد همه اینها افتادم؟ خوب برای اینکه باز هم دور و بر بیست مرداد است و بارش شهابی برساوشی. یک شنبه شب اوج بارش است اما تا چند شب قبل و بعد از بارش هم می توانید شهابهای این بارش را ببینید.
هیچ وسیله خاصی هم لازم ندارید. فقط یک آسمان تاریک و افق باز پیدا کنید و چند تا همراه خوب و یک فلاسک چای. بعدهم دراز بکشید و منتظر شهابها بمانید. یادم است که ما در گروه ده نفره خود تا بیشتر از هزار تا شهاب را در یک شب میشمردیم و قدر هر
شهاب و محل و جهتش را ثبت می کردیم. میگویند با دیدن هر شهاب میتوانید یک آرزو کنید و آرزویتان برآورده میشود. پس یک فهرست از آرزوهایتان درست کنید. آیا به اندازه کافی برای تمام شهابها ی این چند شب آرزو دارید؟
پسنوشت: اینجا و اینجا می توانید اطلاعات علمی کامل درباره بارشهای شهابی و چگونگی رصد و ثبت آنها پیدا کنید
پس نوشت۲: ملت شریف ایران ساکن واترلو و حومه (شامل تورنتو هم میشود)! ما تصمیم گرفتیم که به یاد گذشتهها دور هم جمع شویم و با هم شهاب بشمریم. متأسفانه خیلی جای دوری نمیتوانیم برویم که آسمانش تاریک باشد. همین جا بغل دریاچه کلمبیای خودمان جمع میشویم. میدانم، خیلی چراغ دارد، اما عوضش افق بازی دارد و به خانه هایمان هم نزدیک است، هرکس خسته شدو خوابش گرفت برمیگردد میرود خانه میخوابد. من سعی میکنم یک تلسکوپ کوچک هم بیاورم. البته تنها موجودی که الان در آسمان است و به اندازه کافی هم هیجانانگیز است فقط سیاره مشتری و قمرهایش است. برنامه از ساعت ده شب شروع میشود تا هروقت که حوصله داشته باشیم. زیرانداز و خوراکی یادتان نرود. البته همه اینها بستگی به شرایط هوا دارد. اگر ابری و بارانی بود که هیچی، اگر نه، همین شنبه ساعت ده شب به بعد کنار دریاچه کلمبیا میبینمتان