Thursday, November 27, 2008

Hotel Mauna Kea (parody)

یک هدیه دیدنی و شنیدنی از فراز قله موناکی، برای همه دوستداران آسمان. آین نماهنگ توسط تعدادی از رصدگران تلسکوپ فروسرخ ناسا با همدستی چند منجم دیگه ساخته شده است. (از دست منجمها هر چی بگید بر می‌اید) اطلاعات بیشتر درباره‌شان را اینجا ببینید.


به هتل موناکی خوش آمدید

>بر اساس ترانه هتل کالیفرنیا از ایگلز

Tuesday, November 25, 2008

همچنان رصد می‌کنیم...

امشب هوا عالی است. بعد از ظهر کمی ابری بود اما الان درجه دو است. برای رصد در طول موجهای مختلف پارامترهای متفاوتی اهمیت پیدا می‌کنند. مثلاً مقدار بخار آب موجود در هوا که با«تاو» مشخص می‌شود و بسته به آن شرایط را از یک (تاو کوچکتر از ۰.۰۵) تا پنج (تاو بزرگتر از ۰.۲) درجه بندی می‌کنند. اینجا می توانید شرایط جوی کوه موناکی از جمله تغییرات تاو را دنبال کنید. سر شب حدود ۵ ساعت داده‌های من را گرفتیم تا اینکه جرمی که رصد می کردیم به افق نزدیک شد و در ضمن تاو هم کوچکتر از مقداری بود که برای پروژه من تآیید شده بود، بنابراین رفتیم سراغ پروژه‌ها دیگر که در سهمیه کانادا قرار دارند (بیست و پنج درصد وقت این تلسکوپ متعلق به کانادا، بیست درصد هلند و بقیه هم مال انگلستان است) و این شش شب که من اینجا هستم پروژه‌های کانادایی اولویت دارند. شب اول که به خاطر قدم سبک من برف و باران هم از کانادا دنبالم آمد. تا صبح برف می‌بارید و رصد غیر ممکن بود. صبح که از سرکشی به تلسکوپ بر می‌گشتیم هیجان بیشتری منتظرمان بود، چون در چند صد متری اقامتگاه تو هوای زیر صفر و باد شدید، توی سرپایینی خاکی و یخ زده جاده موتور ماشین از کار افتاد و راننده گرامی که اپراتور تلسکو پ بود به مدد دنده خلاص و ترمز دستی (عجب غلطی کردیم!) به سلامت ما را رساند پایین. دیشب هم شب نسبتاً خوبی بود و غیر از یک ساعت و نیم که به خاطر عبور یک توده مه مجبور شدیم اتاقک تلسکوپ را ببندیم تا قطرات شبنم روی لایه محافظ آینه ننشیند حدود ده ساعت داده گرفتیم. امشب اپراتور جدیدی آمده است به اسم جیم که او هم قبلاً در نیروی دریایی امریکا کار می‌کرده و مهندس برق و کامپیوتر زیر دریاییهای اتمی بوده است! دو سال پیش هم که اینجا رصد می‌کردم اپراتور افسر بازنشسته نیروی دریایی امریکا بود که کارش ردیابی ماهواره‌های جاسوسی روسیه در زمان جنگ سرد بوده. پریروز هم با اپراتور تلسکوپ کانادا- فرانسه- هاوایی صحبت می کردم و او هم افسر نیروی دریایی بوده است! چه ربطی بین آسمان و نیرو دریایی هست که بازنشسته‌های نیرو دریایی را به اتاق کنترل بزرگترین تلسکوپهای جهان می‌کشاند؟

Monday, November 24, 2008

سفرنامه هاوایی- امریکا امریکا ما داریم می‌آییم

باز هم طرح رصد ما پذیرفته شد و شال و کلاه کردیم که بیایم هاوایی برای رصد. آن هم در یک روز برفی و سرد پپاییزی... ساعت سه نصفه شب راه افتادم طرف فرودگاه تا برای انگشت نگاری و گرفتن کارت ورود به امریکا وقت کافی داشته باشم (ویزایی که سفارت صادر می‌کند فقط تاریخ اعتبار برای ورود دارد و افسر مهاجرت دم مرز تصمیم می‌گیرد که برای چه مدت به شما اجازه ماندن در امریکا را بدهد و ان را روی یک کارت سفید ثبت می‌کند و به پاسپورت شما منگنه می‌کند) . اما جناب افسر اثر انگشت من را در بایگانی پیدا نمی‌کرد و مجبور شدم ویزاهای قبلی را نشانش دهم تا باور کند که من از قبل پرونده دارم و لازم نیست دوباره یک لیست بلند بالا از پرسشهای مسخره را پر کنم. سرانجام هواپیما با یک ساعت تآخیر به سمت شیکاگو پرید و من خدا خدا می‌کردم که به پرواز بعدی که به سمت هاوایی بود و فقط یک ربع مانده بود به پروازش برسم. خوشبختانه آن هم تآخیر داشت و قبل از اینکه در را ببندند دوان دوان رسیدم. صد رحمت به ایر کانادا و وست جت که اقلاً توی پروازهای صولانی و بین‌المللی یک وعده غذا و چند وعده پذیرایی دارند، توی پرواز نه و نیم ساعته یونایتد ایرلاینز کوفت هم بهت نمی‌دهند و برای یک ساندویچ ده سانتیمتری باید نه دلار بدی! چمدان همراه مسافر هم پولی است و برای چمدان اول پانزده دلار و برای بعدی بیست و پنج دلار باید بدی و اگر چمدان اضافی هم داشته باشی صدو پنجاه دلار!‌ تازه منت هم می گذاشتند که به دلار کانادایی حساب می‌کنند، نه امریکایی. خلاصه ما که پشت دستمان را داغ کردیم که دیگه از اینها بایت نخریم. بعد از حدود ده ساعت رسیدیم وسط اقیانوس اطلس و پا گذاشتیم به خاک هانولولو. چمدان را باید تحویل می‌گرفتم و با یک خط محلی می‌رفتم شهر هیلو در جزیره بزرگ، جایی که کوه موناکی و تلسکوپها هستند. چمدان سویس‌آرمی نو را بدون دسته تحویلم دادند و گفتند به ما ربطی ندارد، به سویس آرمی شکایت کن که چرا دسته چمدانشان کنده شده است!
چمدان بی‌دسته را بعد از بازرسی کشاورزی! (هاوایی یک بازرسی جداگانه دارد تا کسی دانه، گیاه یا جانور غیر بومی وارد نکند) تحویل دادم و رفتم که سوار هواپیمای بعدی بشوم، باز هم بازرسی و عبور از دستگاههای ایکس-ری (نه، از اونهایش نه! از همین این یکی قدیمیهایش) جناب افسر کارت شناسایی خواست،‌اما نه کارت اقامت کانادا را می‌شناخت نه گواهینامه را قبول داشت، فقط پاسپورت! مشکل هم اینجا بود که یک کتابچه داشت که کارتهای شناسایی معتبر برای هر کشوری (عملاً فقط پاسپورت) با عکس و تفصیلات تویش فهرست شده بود و اینها توی کتابچه اسرار آقاهه نبود. خوب سرنوشت پاسپورت ایرانی نشان دادن هم معلوم است، یک مهر تروریست می‌زنند روی پیشانیت و باید بازرسی بدنی اضافی بشوی! برای اینکار باید دوتا افسر خانم پیدا می‌کردند که توی آن فرودگاه تخمش را ملخ خورده بود. خلاصه بعد از یک ساعت خانمها پیدا شدند و کارشان را انجام دادند (بماند که تمام این مدت من بدون کفش یک لنگه پا ایستاده بودم تا کوله و کاپشن و حتی توی کفشهایم هم بازرسی بشوند- با عرض تشکر فراوان از رییس جمهور محبوبمان که این همه سربلندی و احترام برای ما به ارمغان آورده‌اند!) نیم ساعت بیشتر به پرواز بعدی نمانه بود، من هم خون داشت خونم را می خورد که تازه سر وکله رییس بزرگ پیدا شد و شاکی که مگه من آفتابه دار مسجد نیستم! چرا بدون دستور من عملیات را انجام دادید و خلاصه برای حال گیری یک بار دیگه همه مدارک و گزارشات و ... این عملیات مهم را بررسی کرد تا اجازه بده من کفشهایم را پا کنم و بدوم طرف هواپیمای بعدی که آن هم اگر تآخیر نداشت حتماً از دستش می دادم. به این ترتیب من بالاخره به هیلو رسیدم و بعد هم هتل و چمدان را که باز کردم دیدم نه خیر... ماجرا ادامه دارد... یک نامه فدایت شوم در چمداان گذاشته بودند که ما برای امنیت خود شما تصادفی این چمدان را انتخاب و بازرسی کردیم. نتیجه هم یک آش شله قلمکار بود با کرم های بیرون ریخته و لیوان شکسته! و به این ترتیب من با قلبی آرام، اعصابی راحت در حالی که سخنرانی فردا را تمرین می‌کردم به خواب رفتم...
.

Monday, November 10, 2008

آموووو دانشگاه واترلو را با کابینه و مجلس ایران عوضی گرفتی!


جدای از نامه‌های مربوط به مرد علمی سال و دانشمند برگزیده و ... که هر از چند گاهی برای من می‌اید که فلان قدر بده تا ما یک تکه کاغذ بدهیم دستت که جنابعالی فلان عنوان را دارید، این یکی که امروز روی ای-میل دانشگاه و برای تعداد زیادی از استادها و دانشجوها فرستاده شده بود جالب بود برام! خوب آدمهای اینجا که یا یک دکتری درست و حسابی دارند یا در حال گرفتنش هستند... دیگه چه کاریه که بخوان پول بدن و تقلبیش را بخرند؟ آموووو دانشگاه واترلو را با کابینه و مجلس ایران عوضی گرفتی! بگذریم که دیکته طرف هم مثل خودمان گل باقالی است

Sunday, November 02, 2008

مهدی جامی از مدیریت زمانه برکنار شد.
زمانه به مخاطبانش زمانه شده است و رویکرد هوشمندانه مهدی جامی که وبلاگ را به عنوان یک رسانه مؤثر با رادیو تلفیق کرد و این همه استعداد و قلم را از سراسر جهان زیر یک چتر گرد آورد. جامی از هیچ این رادیو را ساخت که حالا به ۴۴۰۰۰۰۰ بازدید کننده وبسایتش افتخار می‌کنید. کدامیک از رسانه‌های مشابه به چنین موفقیتی رسیده است؟ زمانه بنا بود زبان آنهایی باشد که صدایشان هیچ کجا شنیده نمی‌شود- که تا به حال هم چنین بود- حالا به کجا خواهد رفت؟ من خودم را یکی از آن ۴۴۰۰۰۰۰ نفر می‌دانستم اما ظاهراً شما همه این مخاطبان را غیر خودی می‌دانستید که یک باره برای آنها و به جای همه آ نها تصمیم گرفتید. یا جامی را فقط برای این می‌خواستید که این نهال را به ثمر برساند ـ که با چه مهارتی نشاند- و شما از ثمره‌اش بهره ببرید؟ من حق خودم می‌دانم که زمانه دلایل برکناری مدیر توانای زمانه را برای من توضیح دهد. زمانه صدای من است ، همان طور که ادعا می‌کند و اگر ادعای اخلاق حرفه‌ای و دموکراسی و .... دارد و به دلیل ضعف مدیریت مهدی جامی را برکنار کرده است پس باید این دلایل را اعلام کند. یا شاید فکر می‌کنید که «عقل ملت» نمی‌رسد و «شورای مدیریت» باید از شعور آنها «نگهبانی » کند؟