Wednesday, May 31, 2006

خانم دکترآلینوش تریان

این خبر در مورد خانم دکترآلینوش تریان برایم تکان دهنده بود. اولین بار اسم اولین فیزیکدان زن ایرانی را از برنامه گفتگوی رادیو شنیدم. شاید دکتر تریان به خاطر نداشته باشند، اما نقش مهمی در مسیری که من برای زندگیم انتخاب کردم داشتند. وقتی این گفتگو پخش شد من سر کلاس کنکور بودم و یکی از دوستان زحمت کشیده بود و آن را برایم ضبط کرد. شبی که فرم انتخاب رشته زیر دستم بود تا صد خانه خالی آن را پر کنم هنوز بین انتخاب سه رشته مردد بودم. فیزیک، مکانیک و هوا فضا. دو بار پشت سر هم این گفتگوی شنیدنی را گوش کردم و وقتی خاطرات تلاشهای خانم دکتر تریان را شنیدم که با چه خون دلی در رصدخانه ژئو فیزیک رصد جدی خورشید را آغاز کردند و سالها مقاله و کار علمی از این رصدخانه بیرون کشیدند مطمئن شدم که راه آینده‌ام را پیدا کرده‌ام و با اطمینان تصمیم گرفتم فیریک بخوانم. بعد از قبولی در دانشگاه با جمعی از دوستان به دیدنشان رفتیم تا برایشان بگوییم که چه اندازه قدردان زحماتش بوده ایم (هرچند در دوران ما چیزی از آن همه باقی نمانده بود. رصدخانه تبدیل به لانه کبوتران شده بود و سالها بود که درش را قفل زده بودند. احمدی‌نژاد عزیز و شورای شهر هم هرچه قدر به دست و پایشان افتادیم که خروجی بزرگراه را چند متر جابه‌جا کنند و کلنگ تخریب اولین رصدخانه ایران را زمین بگذارند به گوششان نرفت و کاری هم از دست انجمن نجوم و دانشگاه تهران برای حفظ رصدخانه برنیامد ). خانه‌ای گرم و صمیمی حوالی میدان گلها، همراه با قهوه فرانسوی که روی اصل بودنش تأکید داشتند و آلبومهای عکسی که اولین دوره‌های فارغ‌التحصیلان فیزیک دانشگاه تهران را نشان می‌داد و خاطرات تلخ و شیرین از دکتر حسابی و درس و کار در رصدخانه. (شاید باور نکنید، اما دکتر حسابی وقتی شنیده بود که تنها شاگرد دخترش قصد ادامه تحصیل در خارج از کشور را دارد گفته بود دختر می‌خواهی درس بخوانی و دکتر شوی که چی بشود؟)
دو سال پیش به انجمن نجوم پیشنهاد کردم که زندگینامه، خاطرات و کارهای علمی دکتر تریان را در مجموعه‌ای گرد‌اوری و منتشر کنیم و انجمن هم پذیرفت. سیاوش صفاریان‌پور، تهیه کننده برنامه آسمان شب هم پذیرفت که همراه شود و مستندی از زندگی ایشان بسازد.اما همزمان نامه پذیرش دانشگاه به دستم رسید و راهی این سوی آبها شدم و این کار زمین ماند. از چندین نفر خواستم که حداقل به دیدارشان بروند و مصاحبه‌ای، اما دوستانی هم که در ایران بودند همگی گرفتار بودند. امیدوارم تا فرصت باقی است دوستانی پیدا شوند که به دیدار اولین منجم زن حرفه‌ای ایران بروند و ناگفته‌های ایشان را جایی ثبت کنند.
سیما ، پوریا فکر می‌کنید بشود کاری کرد
؟
فمینیستهای عزیز، شما چرا بیکار نشسته‌اید؟





Saturday, May 27, 2006

گزارش تصویری از شنبه بازار در امامزاده یعقوب

فکر کردید امامزاده‌ها فقط توی ایران پیدا می‌شوند؟این امامزاده یعقوب (سنت جیکوب) دهات آب آباد (همان واترلوی خودمان) یکی از جادبه‌های توریستی منطقه است. مردم اتوبوس اتوبوس از شهرهای اطراف می‌آیند که در بازار آخر هفته اینجا شرکت کنند. یکی از مزایای روستا نشینی این است که شما می‌توانید با کمتر از نیم ساعت دوچرخه سواری به اینجا برسید. این شما و این هم گزارش تصویری از این مراسم هفتگی


Tuesday, May 23, 2006

تولدم مبارک


به توصیه دوستان یک فقره کرم ضد چین و چروک صورت برای خودم کادو خریدم! قرار هم شد از این به بعد روز تولدم به جای اضافه کردن به تعداد شمعها هر سال یکی از آنها کم کنم. هروقت هم که شمعها تمام شد دیگه الفاتحه.

امضا: یک دو خردادی اصیل

Thursday, May 18, 2006

شب است و سکوت است و نظافت‌چی‌های دانشگاه

این خانومهای نظافت‌چی دانشگاه پر حرف‌ترین، دقیق ترین و فضول‌ترین آدمهای غیر ایرانی هستند که من در کانادا دیدم. اکثراً از کشورهای اروپای شرقی آمده‌اند، و وقتی آخر شب که همه تعطیل کرده‌اند رفته‌اند خانه، در یک اتاق را باز می‌بینند دیگر روزگار خوشیشان است و همین طور هی از زمین و زمان حرف می‌زنند! بستن در اتاق هم هیچ فایده‌ای نداره،‌چون کلید همه اتاقها را دارند و وقتی مثلاً برای نظافت در را باز می‌کنند و می‌ایند تو، اصلاً کاری ندارند به اینکه سرت گرم کارت است و مزاحم هم لازم نداری. یکی از دغدغه‌های این قشر زحمت‌کش وصل کردن دختر و پسرهای دانشکده به همدیگه و کشف روابط بین آنهاست و تا حالا هم دور از چشم خودمان ما را چندین بار «پارتنر» این و آن کرده‌اند ( درست عین خودمان) . اما اوج هنر فضولی یکی از این بانوان محترم چند روز پیش به منصه ظهور رسید:

ایشون: من اگر یک سؤالی بکنم ناراحت نمی‌شی؟
من: نه، بفرمایید
ایشون: اگر دوست داشتی جواب نده
من: شما بفرمایید سؤال چیه؟
ایشون: من اصلاً فضول نیستم ها، فقط کنجکاو شدم که یک چیزی را بدانم
من: حالا چی هست؟
ایشون: (با ناز و ادا و چشم و ابرو) من هروقت اتاق پسرها را تمیز می‌کنم یک گلیم توی اتاقشان هست، اما توی اتاق دخترها نیست، مگر نماز خواندن توی دین شما فقط برای مردها اجباری است؟

من: نه خیر، این هم گلیم من! (در کشوی میز را باز کردم و یک سجاده دور زیپ‌دار که دوست عزیزم برایم دوخته نشانش دادم) دلیلش این است که پسرها شلخته هستند و گلیمشان را همین جوری روی زمین ول می کنند، دخترها مرتب هستند و تا می‌کنندش می گذارندش توی کشو!

اولاً که من اصلاً نفهمیدم این بانو از کجا فهمیده که این «گلیم» برای نماز خواندن است؟ بعد هم فقط یک آقای نماز خوان گلیم‌دار و یک خانوم نماز خوان گلیم‌دار (که همیشه سجاده‌اش توی کشو است) در این دانشکده وجود دارد، حالا چه‌طوری ایشون به چنین استقرایی دست یافته‌اند الله اعلم

Wednesday, May 17, 2006

آقا سرمان شلوغه، وقت نمی‌کنیم که حتی بخارانیمش، اون وقت شما انتظار دارید وبلاگ بنویسیم؟
پارسال که سر تولدم داشتم یک طرح رصد می‌نوشتم که آخرش هم رد شد! امسال هم باید برای یک کنفرانس که کمتر از دو هفته دیگه است مقاله آماده کنم! فکر کنم دوستان هم دارند نقشه می کشند که باز مثل پارسال غافل‌گیرم کنند، اما خبر ندارند که من خبر دارم! (حالا اگر این را بخوانند از لج من هم که شده برگزارش نمی‌کنند که من دماغ سوخته بشوم) امروز هم یک میخ بی‌رحم دوچرخه نازنین را پنچر کرد و عوض کردن تیوپ کلی وقت گرفت. خانه جدید هم از دانشگاه دور است و دیگه نمی‌شه نصفه شب تنها با دوچرخه رفت خانه(هرچند محله‌اش خیلی قشنگ‌تر است ). توی خانه هم دیگه کامپیوتر ندارم، تا دو هفته دیگه که لپ‌تاپ سفارشی استاد عزیز را دریافت کنیم. حالا شما جای من بودید چه جوری وبلاگ می‌نوشتید؟

Friday, May 05, 2006

روز نجوم مبارک


امروز در ایران و فردا در کشورهای دیگر روز نجوم است. این روز از طرف اتحادیه جهانی نجوم انتخاب می‌شود و معمولاً اواخر فروردین یا اوایل اردیبهشت است، بسته به اینکه وضعیت ماه برای رصد در چه تاریخی مناسب‌تر است، یک آخر هفته به عنوان روز جهانی نجوم انتخاب می‌شود. فعلاً این گزارشها را ببینید تا بعداً از خاطرات روز نجوم در سالهای گذشته بنویسم


شاخه آماتوری انجمن نجوم ایران
مجله نجوم
آبجی ‌خانوم در بازتاب


راستی ما هم یک برنامه دیشب همین جا در دانشگاه واترلو داشتیم! آنهایی که نیامدند جایشان خیلی خالی بود




Wednesday, May 03, 2006

عکسهایی از ایران در زمان جنگ جهانی دوم


این آخر هفته درگیر اسباب کشی و جابجایی بودیم، اما بالاخره بعد از سه روز دیشب ساعت چهار صبح خانه شبیه به خانه شد. هنوز خرده کاریها باقی مانده البته. این آدرس را یک دوست خوب فرستاده است. فرانک هرلی یک عکاس استرالیایی است که در زمان جنگ جهانی دوم مدتی در ایران بوده است. برای دیدن عکسهای او از ایران در شصت و پنج سال پیش بروید اینجا و در جعبه جستجو نام ایران را وارد کنید