زمان رضاخان آجانها سر گذر میایستادند و چادر از سر زنها می کشیدند. میخواستند به زور آدمها را از دروازه تمدن رد کنند. زنها در خانه ماندند و آجانها را نفرین کردند. امروز آجانها سرگذر میایستند و به زور چادر سر زنها میکنند. میخواهند آنها را به زور از دروازه بهشت بگذرانند. آجانها باز هم منفورند. زنها باز هم در خانه میمانند؟
posted by Sar-be-Hava @ 9:21 PM
مطلب را به بالاترین بفرستید
|
ما همه شیران ولی شیر علم، حملهمان از باد باشد دم به دم
نمیدانم این را قبلاً دیدهاید یا نه، یک جایی در یک سیرک در ایران شیری به رام کنندهاش حمله کرده است و لت و پارش میکند . یک نفر سر شیر را از بیرون قفس گرفته که نتواند حرکت کند و به دیگران التماس میکند که کمک کنند و همه فقط نگاه می کنند. آقای پلیس که قرار است جان مردم را نجات دهد هم فقط با بیسیم دستور میدهد. تا بالاخره یک شجاعدلی (که لابد مدال شجاعت هم خواهد گرفت) بعد از چهل و پنج دقیقه با اسلحه از راه میرسد و شیر را میکشد و امت شهیدپرور جرآت میکنند که بروند داخل قفس(بیشتر از همه از آن کسی که دور ایستاده است و میگوید بزن، بزن حرصم میگیرد. مثل همیشه همه ما ایرانیها) . نمی دانم آنهایی که زمانی خودشان را روی مین میانداختند کجا هستند الان و کجا بودند که جرآت نکردند برای نجات یک انسان چند نفری با چوب و چماق هم که شده بریزند سر این شیر خشمگین و فقط ایستادند و نگاه کردند. چند وقت پیش تلویزیون مستند بازسازی شدهای نشان میداد از یک خانم معلم که گروه پیشاهنگیش را برده بود کمپینگ. چند تا از بچه ها در شب کمی دورتر میروند و یک شیر کوهی به آنها حمله میکند و یکی از دخترها را میگیرد. بقیه فرار میکنند و به خانم معلم خبر میدهند. او هم یک چماق بر میدارد و یک تنه میرود به جنگ شیر و انقدر میزند توی سرش که دختربچه را ول میکند و فرار می کند. بماند که جایی که شیر نگه میدارد باید ایمنی لازم را هم داشته باشد و اسلحه بیهوش کننده هم دم دستشان باشد که نه شیر بیچاره را بکشند و نه یک آدم بدبخت این طوری طعمه شیر شود (کجای مملکت ما ایمنی دارد که این یکی داشته باشد، وقتی با یک آتشسوزی در مسجد دها نفر کشته میشوند و به هیچ جا هم بر نمیخورد) اما اگر قرار باشد سربازان سرزمین ان خانم معلم به سرزمین من حمله کنند با این غیرت و رشادتی که من در این «مردان مملکت» دیدم از همین الان تکلیف معلوم است
پ.ن: قصدم مردانه و زنانه کردن ماجرا یا خدای نکرده توهین به آقایان نبود. این اتفاقی بود که افتاده بود. شاید اگر خود من هم در موقعیت این آدمها بودم به جای کمک کردن فقط جیغ میکشیدم
posted by Sar-be-Hava @ 2:36 PM
مطلب را به بالاترین بفرستید
|
Wednesday, April 25, 2007
به من نخندید، امشب دیدن این دیوانهام کرده است و فعلاً روحم را چسبانده به سقف، شاید به خاطر خاطرات ارزشمندی که همراه کارمینا بورانا دارم. هفته بعد امتحان جامع دکتری دارم و وقت ندارم که شجرهنامه این زوج فرانسوی را در بیاورم، به دنبال کارمینا بورانای کارل ارف بودم که سر از اینجا در آوردم
posted by Sar-be-Hava @ 11:04 PM
مطلب را به بالاترین بفرستید
|
Saturday, April 21, 2007
قران شیعه و قران سنی
این نوشته مهاجرانی باعث شد که بحثی بین بچههای واترلو در بگیره که آیا واقعاً قران شیعهها و سنیها فرق داره؟ آیا شیعهها به قران متفاوتی اعتقاد دارند؟ تا جایی که من میدانم (اما یادم نیست از کجا شنیدهام یا خواندهام) قرانی که الان در دست است از زمان عثمان باقی مانده است (ویکیپدیا این را نمیگوید). در ان زمان نگارشهای متفاوتی از قران وجود داشته است و عثمان برای اینکه اختلافها را از بین ببرد از چند تن از بزرگان دین در ان زمان دعوت میکند تا همه نسخه های موجود را بررسی کنند و سر یک نگارش واحد به توافق برسند. بعد هم همه نسخههای غیر از آن را از بین میبرد تا همه مسلمانها فقط یک قران واحد داشته باشند. بعضی شیعیان معتقدند که این قران با قران اصلی که به خط حضرت علی نگاشته شده متفاوت است. علامه طباطبایی در المیزان آورده است که این اختلاف تنها در ترتیب آیات است نه محتوای کل قران. قران علی بر اساس ترتیب نزول آیات جمعآوری شده بوده است و قران موجود براساس سورهها. یکی از بچهها معتقد بود که اگر قران عثمان تفاوت فاحشی با قران اصل داشت حتماً حضرت علی ساکت نمینشست و اعتراض میکرد، پس این قران مورد تأیید علی هم بوده است. اما این آقای مصری میگوید که بعضی شیعیان معتقدند که قران موجود تنها نیمی از قران اصل است. (شما سند و مدرکی برای این حرف میشناسید؟) با اینکه پرت و پلا زیاد گفته است از جمله اینکه صدام به بهشت میرود چون آخرین کلام قبل از مرگش لاالهالاالله بوده است، اما از یک حرفش خوشم امد: ابوبکر و عثمان و علی هر سه رفتهاند و این دیگر جزیی از تاریخ است، چرا ما باید آن را دست آویزی برای تفرقه بین مسلمانها در حال حاضر بکنیم؟ بعضی ها معتقدند که قران علی هنوز هم موجود است و به صورت مخفی در ترکیه نگهداری میشود. البته اگر این هم مثل عصای موسی ( که بیشتر شبیه ترکه آلبالو است تا عصایی که بتواند تبدیل به مار شود، حداکثر کرم خاکی از ان عصا در می اید!) و کفش پیغمبر( از جنس چرم زرشکی مدل صندلهای شیک امروزی ) و جای پای ایشان بر سنگ که دو برابر کفش موجود است و همین طور موی ریش پیامبر که در سریال امام علی دیدیم ولید چه طور یکیش را تولید کرد و همه در موزه تپ گاپی در استانبول نگهداری میشوند باشد، اعتبار آن معلوم است. جالب است که در سایت خود موزه به هیچ یک از این اشیای گرانبها اشارهای نشده است. خودشان هم فهمیدهاند چقدر ضایع است
posted by Sar-be-Hava @ 11:17 AM
مطلب را به بالاترین بفرستید
|
Wednesday, April 18, 2007
من فقط عصبانی هستم. خیلی بیشتر از اینکه بشود با چیزی درمانش کرد. حداقل نه به این زودیها. ای کاش گوسفند بودم
posted by Sar-be-Hava @ 3:09 AM
مطلب را به بالاترین بفرستید
|
Monday, April 02, 2007
از داوری مقالههای گردهمایی دانشاموزی فیزیک ایران تا داوری طرح رصدهای یک رصدخانه بین المللی
این دو هفته گذشته آخرین مهلت فرستادن طرح رصد برای تلسکوپهای مختلف بود. شما باید برنامه رصدتان را بنویسید و بفرستید و اگر شایسته بود و زورش به کار دیگران چربید می توانید وقت رصد بگیرید. یک هفته بعد از فرستادن طرح برای تلسکوپ جیمز کلرک ماکسول یک نامه دریافت کردم از گروه داوری برای تعیین وقت. کلی تعجب کردم که به این زودی جواب دادند؟ لابد حتماً گفتهاند نه که به همین زودی جوب دادهاند. خلاصه با کلی ترس و لرز کلیک کردم و متن نامه باز شد: داور عزیز.... وااااااااییی! من ندید بدید به عنوان داور برای بررسی یک طرح رصد انتخاب شده بودم! باورم نشد اولش، فکرکردم اشتباه شده، یک ای-میل زدم که بابا من هنوز جوجه دانشجو هستم ها؟! مطمئن هستید که این نامه را درست برای من فرستادهاید؟ یک جواب بلند بالا دریافت کردم که بله جنابعالی صلاحیت دارید که این طرح را داوری کنید. بعد که فکر کردم دیدم کی شایسته تر از من؟ توی دو سال گذشته من صدو شصت ساعت از این تلسکوپ وقت گرفتهام، بعید میدانم هیچ کس دیگری توانسته باشد این همه وقت بگیرد. بگذریم که به خاطر شرایط بد یا خوب جوی کمتر از هفتاد ساعت این وقت را استفاده کردهایم. با کلی ذوق و شوق فایل پیوست را باز کردم. انتظار نداشتم که اسم و رسم درخواست کننده وقت هم توی فایل باشه که یک مرتبه دیدم دهه! این آقاهه که رئیس کل این تلسکوپ و مرکز نگهداری ان و سیاست گذاری برای تعیین اولویت پروژهها و ... است. حالا کیجرأت داره به ایشون وقت نده؟ اما از شوخی گذشته کلی یاد گرفتم که چه جوری باید یک طرح رصد مختصر و مفید نوشت که مو لای درزش نرود. بالاخره یک فرقی باید بین دانشجوی صفر کیلومتر و رئیس یک رصدخانه با عظمت که بیست و پنج سال سابقه کار دارد باشد دیگر
posted by Sar-be-Hava @ 1:14 PM
مطلب را به بالاترین بفرستید
|
Sunday, April 01, 2007
گزارش تصویری جشنواره میپل در المیرا
از آنجا که ما همچنان باید برای اینور و آن ور مقاله و چکیده و طرح رصد بفرستیم و امتحان جامع هم به شدت تمام همچنان در جریان است و تا یک ماه دیگر ما را ول نمیکند بنابراین هنوز نوروز باستانی به سراغ ما نیامده است. البته ما سر سال تحویل یک چند ساعتی رفتیم سراغش. دیروز هم به جای سیزده رفتیم یازده به در کردیم آن هم در جشنواره سالانه شربت میپل که هر سال در شهر کوچک المیرا برگزار میشود و یکی از جاذبههای توریستی منطقه است. میگویند میپل نوعی از درخت افراست اما مطمئن نیستم همان افرایی باشد که ما میشناسیم. برگ درخت میپل همانی است که نماد پرچم کاناداست. شیره درخت میپل را جمع میکنند و و میجوشانند و فرآوردههای مختلفی دارد. اینجا از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را با شربت میپل قاطی میکنند و میفروشند. خلاصه به بهانه این جشنواره یک بازارچه محلی برگزار میشود که در آن کلی چیزهای دیگر هم پیدا میشود. البته ما کمی دیر رفتیم و به بادکنکهای آخر راهپیمایی رسیدیم اما عوضش از ترافیک در امان ماندیم. این شما و این هم گزارش تصویری جشنواره میپل در المیرا
برای رسیدن به محل جشنواره باید ماشینتان را خیلی دورتر پارک میکردید و با این تراکتورها به محل جشنواره میرفتید. تجربه جالبی بود
اینجا میتوانستید یک برش چوب برای خودتان ببرید
اینجا هم به دلخواه خودتان علامت جشنواره را رویش برایتان داغ میزدند که یادگاری با خودتان ببرید
posted by Sar-be-Hava @ 8:17 PM
مطلب را به بالاترین بفرستید
|