Saturday, January 28, 2006

جایی که سنگ روی هم چیدن در آن جرم است


اگر یک دونه از این ها را الکی درست کنید یا خراب کنید ۵۰۰۰ دلار جریمه می‌شوید و ۶ ماه هم می‌روید زندان. این سنگ چینها را مردمان قدیم هاوایی برای پله که خدای آتش و آتشفشانهای هاوایی بود می‌ساختند. حالا توریستها به تقلید از این آثار باستانی هر جا سنگ دم دستشان می‌آید یکی از این سنگ‌چینها بنا می‌کنند. ساکنین منطقه معتقدند این کار بی‌احترامی به بناهای تاریخی واقعی است و اصالت آنها را لکه‌دار می‌کند. اگر گذارتان به هاوایی افتاد یادتان باشد، سنگ روی هم چیدن در اینجا جرم است

یک روز قیر نیست، یک روز هیزم نیست، یک روز قیر آب کن نیست...
کی گفته آمریکاییها کارشان درسته؟
اینجا هم همان ماجرای جهنم ایرانیها برقرار است
امشب که هوا فوق‌العاده است برای رصد هنوز برف‌پاک‌کن ها کارشان را تمام نکرده‌اند و در نتیجه یک شب دیگه هم از دست می‌رود!
من دیگه فقط فردا شب را برای رصد خواهم داشت

Thursday, January 26, 2006

آب ما را خواهد برد

هیچ امیدی وجود نداره...همچنان باران می‌بارد
در سال فقط یک بار چنین اتفاقی می‌افتد که یک هفته تمام با
ران و برف ببارد و آن هم باید نصیب من می‌شد! ازت متنفرم اتوبوس جهانگردی!

گزارشهای هواشناسی می‌گوید که امشب آسمانی صاف خواهیم داشت اما ازآنجا که کلی برف روی سقف را پوشانده است امکان رصد همچنان وجود ندارد

خدا گفت : ليلي يك ماجراست ، ماجرايي آكنده از من ، ماجرايي كه بايد بسازيش
شيطان گفت : يك اتفاق است ، بنشين تا بيفتد . آنان كه حرف شيطان را باور كردند . نشستند و ليلي هيچ‌گاه اتفاق نيفتاد . مجنون اما بلند شد، رفت تا ليلي را بسازد
خدا گفت : ليلي درد است ، درد زادني نو ، تولدي به دست خويشتن .
شيطان گفت : آسودگي است ، خيالي‌ست خوش .
خدا گفت : ليلي رفتن است . عبور است و رد شدن .
شيطان گفت : ماندن است ، فرو رفتنِ در خود .
خدا گفت : ليلي جست‌وجو است ، ليلي نرسيدن است . نداشتن و بخشيدن .
شيطان گفت : خواستن است ، گرفتن و تملك .
خدا گفت : ليلي سخت است ، دير است و دور از دست .
شيطان گفت : ساده است ، همين‌‌ جايي و دم دست . و دنيا پر شد از ليلي‌هاي زود ، ليلي‌هاي ساده اين‌جايي ، ليلي‌هاي نزديك لحظه‌اي .
خدا گفت : ليلي زندگي‌ست . زيستني از نوعي ديگر . ليلي جاودانگي شد و شيطان ديگر نبود .
مجنون زيستني از نوعي ديگر را برگزيد و مي‌دانست كه ليلي تا ابد طول مي‌كشد ..
.

منبع: ای-میل‌های فورواردی: کسی می‌داند منبع اصلی این نوشته کی ‌و کجاست؟


Wednesday, January 25, 2006

استاد عزیز ما

تمام داده‌های روز قبل روانه سطل زباله شد چون انقدر نوفه (نویز) زیاد بود که نمی‌شد به آنها اعتماد کرد. امشب شرایط از دیشب هم بدتر هم خواهد بود و ما همچنان باید برویم و سماق بمکیم. از آنجا که استاد راهنمای عزیز همیشه به فکر سرگرم کردن دانشجوهای لذیذ هستند امروز با یک عدد مشق شب از طرف استاد عزیز مواجه شدم که با دلسوزی تمام برای پر کردن اوقات فراغت من فرستاده شده بود! و تا ۴ روز بعد از برگشتنم باید تحویل بدهم! این استاد راهنماها حتی از فاصله هزاران کیلومتری دست از سرت بر نمی‌دارند و حالت را می‌گیرند! خیر سرمان آمدیم هاوایی خوش بگذرانیم


بالاخره گوش شیطان کر و چشمش کور الان در اتاق کنترل تلسکوپ هستیم و رصد می نماییم! البته شرایط هنوز هم چندان خوب نیست و داده‌هایی هم که تا حالا گرفته‌ایم هیچ اثری از ان چه ما به دنبالش هستیم نشان نمی دهند، خوب این هم خودش یک نتیجه است، یعنی چگالی ابرهای هیدروژنی در نقطه‌ای که رصد می کنیم انقدرزیاد نیست که تابشهایش را در این طول موج خاص دریافت کنیم. این کار مه تمام شود یک گروه دیگر در نوبت نشسته‌اند که بعد از من رصدشان را شروع کنند.همه چیز همه جا صفی است حتی کسب علم

Tuesday, January 24, 2006

اگر اهل علم هستید گزارشهای رسمی آدم حسابیانه را در اینجا دنبال کنید

گزارش تصویری از هاوایی

جای شما خالی

موسیقی و رقص محلی

شنبه بازار در هیلو


ابزارهای موسیقی محلی

صورتکهای محافظ در برابر شر و بلا دانه‌ای بیست و پنج دلار

زن محلی سبزی‌فروش در شنبه‌بازار

تکدی‌گر محلی!‌ فکر کردید توی هاوایی فقط دختر خوشگل پیدا می‌شه؟

این هم برای حال‌گیری: در یک دست‌دوم فروشی در هیلو


Sunday, January 22, 2006

سفرنامه شماره ۲: ابرو باد و برف در کارند

JCMT telescope model

ادامه ماجرا در فرودگاه را درز می‌گیریم تا برسیم به قسمتهای هیجان‌انگیزتر!
خوب من دو روز را در شهر زیبای هیلو گذراندم و شهرگردی کردم و البته نصف هر روز را هم در مرکز مشترک نجوم در دانشگاه هاوایی بودم تا در مورد شرایط کار در سر کوه ارشاد بشوم.
دیروز صبح شنبه بازار برقرار بود که بی‌شباهت به جمعه بازارهای خودمان نبود و تا دلتان بخواهد اجناس چینی و فیلیپینی و اندونزیایی را به اسم سوغات هاوایی بهتان قالب می‌کردند. اصولاً در دهکده جهانی دیگر فرقی نمی‌کند که به کجا سفر می‌کنید چه بروید سفر حج و چه قطب جنوب یا حتی هاوایی باز هم فقط سوغاتی چینی گیرتان می‌آید. پس بهتر است زیاد به خودتان زحمت سوغاتی خریدن ندهید. گذشت آن زمان که برد یمانی را به پارس می‌بردند اودویه هندی به بلخ!
دیروز عصر من همراه هارولد باتنر که موجود بسیار نازنینی است و در اینجا نقش پدر خوانده علمی برای خیلیها را دارد آمدم به محل اقامت رصدگران و کارکنان تلسکوپهای مختلف. سیزده تلسکوپ بزرگ که هرکدام در نوع خود بی‌نظیر هستند در قله موناکی وجود دارد. از این نظر شاید بتوان این منطقه را گرانترین قله جهان دانست چرا که هرکدام از این تلسکوپها و تجهیزات همراهشان میلیونها دلار ارزش دارد. اگر بروید اینجا می‌توانید روی هر تلسکوپ کلیک کنید تا اسم و مشخصاتش را ببینید. این هم لیست کامل تلسکوپهایی که بر فراز کوه قرار دارند

کارکنان تلسکوپهای مختلف و رصدگرانی که به موناکی می‌آیند همگی در همین مرکز اقامت دارند. این مجموعه از یک ساختمان اصلی و ۴ خوابگاه تشکیل شده است. اتاق کار مسؤولان رصدخانه‌ها و اتاق کامپیوتر برای بازدیدکننده‌ها، ‌غذاخوری، ‌کتابخانه، اتاق تلویزیون،‌میز بیلیارد و دفتر مرکز در ساختمان اصلی قرار دارد. انواع و اقسام خوردنی و نوشیدنی هم ۲۴ ساعته حاضر است!‌در واقع اینجا به دلیل خشکی هوا و ارتفاع بدن احتیاج بیشتری به مایعات دارد و برای همین با در دسترس قرار دادن انواع نوشیدنی‌ها شما را مجبور می‌کنند که مایعات مصرف کنید! طبق یک قانون نانوشته اگر هر دو ساعت یک بار مجبور نباشید که به دستشویی سر بزنید معنیش این است که به اندازه کافی مایعات مصرف نکرده‌اید

دیشب حدود ۱۰ سانتیمتر بر فراز قله برف باریده بود. این اتفاق فقط چندبار در سال رخ می‌دهد که یکیش نصیب من شد !
دیشب حدود ساعت ده برای اینکه شرایط را چک کنیم و اینکه آیا می‌توان سقف تلسکوپ را باز کرد یا نه راهی قله شدیم . البته من فقط ناظر ماجرا بودم و همه کارها را مسؤول رصدخانه انجام می‌داد. اینجا قانونی وجود دارد که هیچ کس اجازه ندارد به تنهایی از محل اقامت بالاتر برود چرا که احتمال ارتفاع‌زدگی وجود دارد و اگر هرگونه سانحه دیگری هم پیش بیاید باید یک نفر دیگر برای اطلاع دادن و کمک‌رسانی وجود داشته باشد. برای همین رصدگرانی که برای رصد می‌آیند نقشی بیشتر از سوپاپ اطمینان ندارند!‌به هر حال ورود به ساختمان یک تلسکوپ غول‌پیکر و راه رفتن کنار آینه ۱۵ متری آن آرزوی هر منجمی است و به اندازه کافی هیجان انگیز بود! ‌ همان دیشب خیالمان راحت شد که رصد در کار نخواهد بود چون بیشتر از ۱۰ سانتیمتر برف روی سقف تلسکوپ نشسته بود. جناب اپراتور یک کمی با دستگاهها ور رفت و مطمئن شد که همه چیز روبه‌راه است و برگشتیم پایین که دوباره فردا صبح سری به تلسکوپ بزنیم.
صبح ساعت ۶ دوباره به سمت قله رفتیم. هیچ گروه دیگری در این مدت به قله نرفته بود. همه جا یخ زده بود و این اصلاً نشانه خوبی نبود! اما به هر حال لازم بود که مخزن هلیوم مایع یکی از آشکارسازها را پر کنیم. آشکارسازهای مادون قرمز در دمای خیلی پایین نزدیک به صفر مطلق (حدود منفی ۲۷۰ درجه سانتیگراد) کار می‌کنند تا نوفه‌های گرمایی اثری روی جریانهای الکتریکی و داده های ثبت شده نداشته باشند. برای سرد کردن آنها از هلیوم مایع استفاده می‌شود. در حال حاضر چهار آشکارساز مختلف روی تلسکوپ نصب شده‌اند و بسته به برنامه و شرایط رصد به کار می‌روند

گزارشهای هواشناسی همچنان نا امید کننده هستند! امشب هم بارش برف خواهیم داشت و امکان رصد نخواهد بود!‌این هم از شانس ما!‌ در عوض می‌توانم الان این دور و اطراف را بگردم و در عوض شب یک خواب حسابی بکنم! اصلاً قربون هوای ابری

پی نوشت: بابک زحمت کشیده و گزارشهای کامل‌تر را که برای مجله نجوم می‌فرستم در اینجا آورده است. بنابراین برای کسب اطلاعات بیشتر یک سر به اینجا برنید

Friday, January 20, 2006

سفرنامه شماره ۱

ساعت ۱۰.۵ با یکی از ماشینهای ایرویز ترانزیت از واترلو به سمت فرودگاه تورنتو راه افتادم. در راه با یک خانوم عازم تگزاس و آقایی که به فلوریدا می‌رفت همسفر بودم. این خانوم مسن که اسمش سو بود برای یک کار قراردادی برای یک شرکت بزرگ نفتی به تگزاس می‌رفت. به قول خودش کارش نوشتن گزارش رسمی، متنهای فنی اداری و تنظیم مواردی بود که در یک قرارداد باید به آنها توجه بشود. سالها سابقه کار در کاخ سفید و سر و کله زدن با سیاست‌مدارهای کله گنده را داشت و خاطره‌ها از اینکه چه‌طور باید آدمهای بزرگ را مجاب کرد که چه کاری به نفعشان هست و چه کاری نیست! پرواز من ساعت ۴ بعد از ظهر بود و من ساعت ۱۲ به فرودگاه رسیدم. به توصیه بچه‌ها که گذر از هفت‌خوان امنیتی آمریکا خیلی طول می‌کشد کلی زودتر رفتم که خیالم راحت باشه از پرواز جا نمی‌مانم، غافل از اینکه همه این کارها در ونکوور که نقطه خروج من از کانادا بود انجام خواهد شد و زود رفتن من تنها این حسن را داشت که ۳ ساعت در فروشگاههای فرودگاه بچرخم و وقت بگذرانم و چشمم به کتابی درباره ایران به قلم یک روزنامه‌نگار انگلیسی بخورد و بخرمش و در بقیه راه بخوانم.
توقف من در ونکوور ۲ ساعت بود و در این مدت باید هم بارهایم را تحویل می‌گرفتم، هم از سد امنیتی رد می‌شدم هم دوباره بارها را تحویل می‌دادم و هم به پرواز بعدی می‌رسیدم.

افسر امریکایی بعد از اینکه تا ته کار من را در آورد که از کجا آمدم و کجا می‌روم و چرا می‌روم . ستاره‌ها چطور درست می‌شوند و قبلا در هند چه می‌کردم تاریخ تولد پدرو مادرم و آدرس و شماره تلفنشان چیست ، هر چی هم که کارت و مدارک دیگر داشتم از کارت دانشجویی گرفته تا کارت اعتباری و گواهینامه و ... گرفت و یک کپی از همه‌شان. بعد هم شروع کرد به پرسیدن سؤالهای خطرناک که نظرت درباره جنگ و سیاست و این حرفها چیه، من هم خودم را زدم به آن راه که از بیخ عربم! اما جناب افسر اصرار داشتند که من از حکومت ایران ناراضی هستم بنابراین همچین که پام برسه به مملکت گل و بلبل آنها جا خوش می‌کنم و دیگر برنخواهم گشت! بیا و درستش کن! مجبور شدم کلی توضیحات بدهم برایشان که بابا م خودم توی کانادا کار و زندگی و درس و مشق و زن و بچه دارم، مگه مرض دارم که این همه را ول کنم برم آمریکا آواره بشوم؟ خلاصه دقیقه‌ها همین طور می‌گذشت و جناب افسر اعتراف کرد که آلمانی الاصل است و در دانشگاه سر کلاس هال بوده است که بعدها جایزه نوبل برده و عاشق نجوم است و خلاصه کلی با هم دوست شدیم! در نهایت هم در خالی که فقط نیم ساعت به پرواز من مانده بود خواستند که قسم بخورم که همه اطلاعاتی که داده‌ام درست است!‌جل‌الخالق! فکر کنم فقط یکی در ایران است که از آدم می‌خواهند سر همه چیز قسم بخوری یکی هم آمریکا!‌پس برای چی این دوتا کشور با داشتن ای همه شباهتهای فرهنگی با هم مشکل دارند؟

خلاصه دوان دوان به پرواز بعدی رسیدم و ۷ ساعت دیگر را هم در آسمان بودم تا ساعت ۱۲ شب به وقت محلی برسم به جزایر قلب اقیانوس آرام که آرزوی هر ایرانی و غیر ایرانی است! فرودگاه هانولولو بر خلاف انتظارم سوت و کور و خلوت بود و کمی تا قسمتی هم در پیت!‌البته در مقایسه با فرودگاه با عظمت ونکوور. یک جای بی در و پیکر که موجود زنده به سختی تویش پیدا می‌شد. پنج ساعت باید اینجا می‌ماندم تا پرواز بعدی به مقصد هیلو که بزرگترین جزیره منطقه است.

بقیه‌اش باشه برای ۵ ساعت بعد

گزارش اول در یک مکان آدم حسابیانه! ‌مرسی بابک جان، چقدر تحویل گرفتی ما را


Thursday, January 19, 2006

هاوایی هاوایی ما داریم می‌آییم!!


بعد از ۲۶ ساعت در راه بودن بالاخره پایمان رسید به مملکت کفر و فسق و فجور!
البته آن جایی که مردم می‌روند معمولا این جور جاهاست


اما چون ما مردم نیستیم از اینجا سر در می‌آوریم


من پس فردا شب می‌روم بالای این کوه و تا یک هفته پایین نمی‌آیم. یک شب اول برای این است که به ارتفاع عادت کنم و بعدش هم از هشت شب تا هشت صبح رصد می‌کنیم. اگر خدا خواست و اینترنت مفت هم به وفور دم دستم بود ماجراهای سفر و رد شدن از هفت خوان امنیتی دولت فخیمه ایالات متحده و باقی قضایا را هم می‌نویسم. از همه مهم‌تر این‌که همین الان یک خبر خوب بهم رسید که مردم دارند سرو دست می‌شکنند که به من بفروشندش ، غافل از اینکه خبرشان بیات شده! و اما خبر خوب اینکه مامان من داره مادر بزرگ می‌شه! معنی و مفهوم آن این است که من هم دارم عمه می‌شوم

Wednesday, January 11, 2006

عید شما مبارک

به این می‌گویند مملکت گل و بلبل و جامعه جهانی و گفتگوی تمدنها و ....! پل مارتین، نخست وزیر کانادا هم عید قربان را تبریک گفته



ستاره تولد خود را پیدا کنید


همگی در مدرسه یاد گرفته‌ایم که ستاره‌ها از ما خیلی دور هستند و با دست نمی‌شود گرفتشان. اما چقدر دور؟ یک راه بیان فاصله ستاره‌ها مدت زمانی است که برای نور طول می‌کشد تا فاصله بین ستاره و زمین را طی کند و به ما برسد. سرعت نور سیصدهزار کیلومتر بر ثانیه است. حالا با این سرعت حساب کنید که در مدت یک سال نور چه مسافتی را طی می‌کند؟ به این فاصله می‌گویند یک سال نوری. فاصله نزدیکترین ستاره به ما حدود چهار سال نوری است. یعنی نوری که ما الان از ستاره می‌بینیم چهار سال پیش از ستاره راه افتاده است و الان به ما رسیده است.
دلتان می‌خواهد بدانید وقتی شما به دنیا آمدید نور کدام یک از ستاره‌هایی که امشب می‌بینید سفرش را به سمت زمین آغاز کرده بوده و مثلاً اگر بیست ساله هستید بعد از بیست سال امشب به زمین رسیده است؟ یک سر به اینجا بزنید و ستاره تولد خود را پیدا کنید. اگر فردا شب همین کار را تکرار کنید ستاره تولد شما ستاره دیگری خواهد بود چرا که شما یک روز بزرگتر شده‌اید بنابراین باید دنبال ستاره دورتری بگردید که نورش یک روز بیشتر طول کشیده تا از زمان تولد شما به زمین برسد. پس همین امشب و شبهای دگر هم یک سر به اینجا بزنید و ستاره تولد خودتان را هر شب پیدا کنید

Friday, January 06, 2006

داش نیکان گل! بنده در حال حاضر دارم ستاره می‌شمرم و وقت سر خاراندن هم ندارم! دو هفته دیگه دارم می‌رم رصد و باید تمام برنامه کارم را آماده کنم. از طرفی هم دارم یک سری مقاله و شرح ماجرا و سفر می‌نویسم که فکر کنم نجوم دوستان بدشان نیاید، امایک جای آدم حسابی‌تر منتشر خواهد شد که هروقت این اتفاق افتاد خبرتان می‌کنم