Friday, September 30, 2005

سوتی تلویزیون اونتاریو

شبکه تلویزیونی اونتاریو دیشب مستندی پخش کرد درباره خانواده‌‌های مظلوم اسرائیلی که برای دفاع از حقوق و سرزمین‌شان چقدر سختی می‌کشند و حتی بچه‌های کوچکشان را در مقابل گلوله قرار می‌دهند تا از سرزمین موعود خود دفاع کنند. اما کارگردان محترم احتمالاً نمی‌دانست صدای زمینه‌ای که برای صحنه عبادت در کنیسا انتخاب کرده بود تا فضای معنوی را بیشتر ایجاد کند صدای اذان مسلمان‌ها بود

Wednesday, September 28, 2005

بخش ترجمه سازمان‌های جهانی دچار سرگیجه تاریخی شدند:

جمله علی لاریجانی: با نشان دادن « لولو»‌ی شورای امنیت مردم ایران رو به قبله نمی‌شوند

ترجمه نیوزویک: علی لاریجانی گفته است که اگر شورای امنیت مثل موجوداتی که بچه‌ها را می‌ترسانند ظاهر شود، مردم ایران یه سوی قبله مسلمانان جهان دراز نمی‌کشند

ترجمه نشریه اسپانیایی ال پائیس: علی لاریجانی گفت که اگر شورای امنیت چیز ترسناکی را هم به ایرانیان نشان دهد، باز هم مردم ایران به سوی عربستان سعودی نمی‌خوابند

ترجمه نشریه فدانسوی اومانیته: علی لاریجانی گفت که دراز کشیدن ایرانیان به سوی مرکز اعتقادات مسلمانان بستگی به این دارد که آنها از موجودات افسانه‌ای بترسند، این یک داستان ایرانی است

منبع: ای-میل‌های فورواردی

Tuesday, September 27, 2005

دور دنیا در یک هفته: منجم‌های حرفه‌ای چه‌طور کار می‌کنند؟

و اما شرح پریشانی‌های ما در هفته گذشته:
استاد عزیز ما بیست روز پیش فرمودند که یک طرح رصد بنویسیم برای تلسکوپ هشت متری دو پیکر در هاوایی. اصولاً از آن‌جا که وقت چنین تلسکوپی خیلی ارزش دارد و تقاضا برای استفاده از آن خیلی بالاست باید با گروه‌های دیگر بجنگید و یک طرح جانانه که در ان ادعا می‌کنید با این رصد همه مشکلات بشریت را حل خواهید کرد ارائه کنید تا بتوانید وقت رصد بگیرید. مهلت ارسال تقاضا پایان سپتامبر یعنی نهم مهرماه بود

یک هفته طول کشید تا منِ تلسکوپ ندیده که اصلاً تجربه‌ای درباره این دستگاه‌های غول پیکر ندارم ابزارهای مختلف آن را بررسی کنم و با اهل فن مشورت کنم و بفهمم که اصلاً این تلسکوپ به درد کار ما نمی‌خوره و اگر هم طرحی برایش بدهیم حتماً رد می‌شود، پس بهتره به فکر یک تلسکوپ و ابزار دیگه باشیم. باز هم یک چند روزی طول کشید تا بفهمم که بهترین ابزاری که کار ما را راه می‌اندازد تلسکوپ ۳.۶ متری کانادا- فرانسه - هاوایی است. اما از بخت بد مهلت ارسال طرح برای این یکی آخر تابستان ، یعنی ساعت ۲۴ روز چهارشنبه ۳۱ شهریور ( ۲۱ سپتامبر) به وقت جهانی بود و یک هفته بیشتر وقت باقی نبود! پس پاشنه‌ها را ور کشیدم و افتادم به خواندن و نوشتن و نصب نرم‌افزارهای لازم برای پر کردن فرم تقاضا و ... و روز جمعه که وقت ملاقات با استاد بود، رفتم تا رهنمود های فنی بگیرم، چون حتا یک کلمه هم درباره قسمت های فنی طرح و این که چه شرایط رصدی را باید انتخاب کنیم و چه‌قدر زمان برای رصد لازم داریم و .. نداشتم. کاشف به عمل آمد که استاد محترم که همیشه نایاب است تشریف بردند مسافرت. در نتیجه تا ساعت ۳ صبح روز یک‌شنبه در دانشگاه قسمت علمی ماجرا را نوشتم و کامل کردم و با خیال راحت قسمت فنی را هم واگذار کردم به جناب استاد که تکمیل کنند و برایشان فرستادم. انتظار نداشتم که همان روز یک‌‌شنبه‌ی تعطیل جوابی دریافت کنم اما خیالم راحت بود که خوب بقیه اش را دیگه استاد بلده و جای نگرانی نیست، ناسلامتی ۲۰ ساله این کاره است! دوشنبه شد و باز هم خبری نشد! استاد عزیز نه دانشگاه آمد و نه ای‌-میل جواب داد


سه‌شنبه شمارش معکوس آغاز شد. فقط تا ساعت ۲۴ چهارشنبه به وقت جهانی فرصت داشتیم. ایران ۳.۵ ساعت از وقت جهانی جلوتر است و کانادا ۸.۵ ساعت از ایران عقب‌تر، پس کانادا ۵ ساعت از زمان جهانی عقب‌تر است، یعنی ما تا ساعت ۷ بعد از ظهر روز چهارشنبه به وقت کانادا فرصت داشتیم! سه شنبه ظهر سر و کله استاد عزیز ما پیدا شد و فرمودند که فرصت نکرده‌اندنوشته‌های مرا بخوانند و در زمینه فنی هم کمکی نمی‌تواند بکند چون خودش هم بلد نیست و احساسی نسبت به عدد و رقم‌های کاری که قرار است بکنیم ندارد! از این بهتر نمی‌شد! حدود ۲۴ ساعت وقت داشتم. رفتم سراغ یک استاد جوان تازه استخدام شده که در حال آماده کردن طرحی برای همین تلسکوپ بود تااز او کمک بگیرم .اما این هم فایده چندانی نداشت، چون ایشون هم فقط کار خودش را بلد بود و نمی‌دانست ما باید چی‌کار کنیم. یادم افتاد یک گروه فرانسوی قبلاً کار مشابهی با همین تلسکوپ انجام داده‌اند، پس یک نامه برایشان فرستادم و خواستم که جزئیات فنی کارشان را به ما بگویند و دانشجویی را از نگرانی برهانند! آن‌ها هم حتماً ته دلشان گفتند زرشک! چون فردایش در جواب توصیه کردند من فعلاً برم یک کار دیگه بکنم که بی شباهت به بادبادک هوا کردن نیست

اما من هم بی‌کار ننشستم، از آن جا که انتظار نداشتم مردم نصفه شب در فرانسه بیدار باشند تا جواب من را بدهند، دست به یک دزدی علمی قانونی زدم. وقتی شما در جایی رصد می کنید تمام داده‌ها در بایگانی رصدخانه ثبت می‌شود و تا یک سال فقط رصد کننده یا سفارش دهنده به آن‌ها دسترسی دارد. بعد از یک سال بایگانی در اختیار عموم قرار می گیرد و همه می توانند از آن استفاده کنند. بنابراین من هم رفتم بایگانی را زیر و رو کردم و داده‌های این گروه عزیز فرانسوی را پیدا کردم و مثل مهندسی معکوس از روی تصاویری که ثبت کرده بودند مشخصات فنی لازم را به دست آوردم

همه این کارها و نوشتن قسمت فنی هم تا ساعت ۱۲ شب روز سه شنبه طول کشید. یکی از بچه‌ها حدودهای ساعت ۱۰ آمد و گفت که برای کاری سیم تلفن را لازم داره و فردا صبح برش می‌گرداند. اگر می‌دانستم که آن شب چه‌قدر به تلفن نیاز پیدا خواهم کرد هیچ وقت.... وقتی خواستم شکل نهایی طرح را برای استاد عزیز بفرستم که تصحیح بفرمایند دیدم که هرچی تایپ کرده بودم و همه بخش‌هایی که اضافه کرده بودم پریده! انگار یک جن توی کامپوتر پیدا شده بود که دقیقاً همان شب همه کاسه کوز‌ه‌های من را به هم بریزه. چاره‌ای نبود، روز ازنو روزی از نو. دوباره همه چیز را از اول نوشتم که البته اصلاً به خوبی قبل نشد و خسته و عصبانی ساعت ۲ نصفه شب در اتاق را بستم که بروم خانه که چشمتان روز بد نبینه! برای اولین بار در زندگیم دسته کلیدم را که کلیدهای خانه را هم شامل می‌شد در اتاق جا گذاشتم. اول فکر کردم مشکلی نیست، تلفن می‌کنم به نگهبانی دانشگاه و آنها در را باز می‌کنند، اما همین که دست به تلفن بردم یادم افتاد که در تاریخ پنجاه ساله این دانشکده همین یک شب ما تلفن نداریم!! همه آزمایشگاه‌ها و درها هم بسته بود و تقریباً نیم ساعت طول کشید تا من بعد از چرخیدن در ساختمان‌های اطراف یک تلفن پیدا کنم و بیشتر از نیم ساعت دیگر طول کشید تا آقایان نگهبان که همه درهای به دست آنها گشوده می‌شود مرا به کلیدهایم برسانند.

صبح فردا هرکس مرا می‌دید می‌پرسید تموم شد؟ چند ساعت دیگه وقت دارید؟ خلاصه جناب استاد حوالی ۳ بعد از ظهر فرصت فرمودند که کل طرح را مطالعه بفرمایند و نظر دهند که ٰ ضعیف است، برو محکمش کن!‌ٰ آن هم در حالی که من فقط چهار ساعت وقت داشتم و جناب استاد هم غیر از توصیه‌های کلی هیچ قرص و ویتامینی برای قوی کردن طرح نداشت. تا ساعت ۶.۵ چشم و ابروی نوشته‌ام را به هم ریختم و آماده شدم که ارسالش کنم. برای این کار یک فرم ۱۸ قسمتی که هر قسمت کلی جزئیات داشت را باید پر می‌کردم و هر قسمت را هم جداگانه چک می‌کردم. خوشبختانه همه این کارها را قبلاً کرده بودم و فقط کافی بود که قسمت های باقی مانده را کامل کنم و یک کلیک! ساعت ۶:۴۵ دقیقه لحظه موعود فرا رسید و کلیک! اما باز هم چشمتان روز بد نبیند، سیستم اعلام فرمودند که یک جاهایی اشتباهاتی وجود دارد و ارسال فرم مقدور نیست! کم مانده بود اشکم در بیاد. هم اتاقی عزیز هم که در شرف خانوم دکتر شدن هستند کاری از دستش بر نیامد. ساعت ۶:۵۵ دقیقه که مطمئن شدم مشکل حل شدنی نیست همه اطلاعات لازم را با ای-میل برای گروه بررسی طرح‌ها فرستادم و خواستم آن را به عنوان ارائه پیش از تمام شدن مهلت قانونی بپذیرند و مرا راهنمایی کنند که مشکل را حل کنم و بعد از مهلت مقرر طرح را بفرستم

ساعت ۷ گذشته بود و دیگر کاری از دستم ساخته نبود. نماز ظهر هم می رفت قضا بشه که به دادش رسیدم و وقتی برگشتم راهنمایی‌های لازم برای رفع مشکل روی صفحه کامپیوتر منتظرم بود! مشکل را رفع کردم و ساعت ۷:۳۵ کلیک! و فرم فرستاده شد. تعجب کردم از این که بعد از مهلت قانونی سیستم هنوز بسته نشده بود

راز این ماجرا را همان شب در حالی که هی از این دنده به آن دنده می‌شدم و بعد از یک هفته بی‌خوابی از خستگی خوابم نمی‌برد کشف کردم: هم ساعت ایران و هم ساعت کانادا در آن زمان در وقت تابستانی بودند، یعنی یک ساعت جلوتر از معمول نسبت به وقت جهانی! پس مهلت واقعی ارسال طرح ساعت ۸ شب بوده نه ۷! از شباهت ماجرا به داستان دور دنیا در هشتاد روز و شباهت خودم به جناب بیلی فاگ کلی خنده‌ام گرفت و در ساعت ۱.۴۵ بامداد پنج‌شنبه اول مهر با قلبی آرام و ضمیری مطمئن به خواب رفتم

Monday, September 26, 2005

من نمی‌دانم کدام رفیق شفیقی دستش را گذاشته روی دکمه پینگ و برش هم نمی‌داره!عزیز جان مراتب ارادت شما را درک نمودیم، مرحمت فرموده مردم را سر کار نگذارید که بد و بیراهش نصیب ما می‌شه

Saturday, September 17, 2005

از نظریه‌های علمی بترسیم یا نه

این بحث جایگزینی نظریه‌ي آفرینش به جای نظریه‌ی تکامل داروین در کتابهای علوم مدارس آمریکاچندین سال است که به طور جدی مطرح شده و موافقان و مخالفانی داشته است. این جایگزینی در چند ایالت نیز به اجرا در آمد و حالا بوش نیز در این زمینه داد سخن داده است و آن را تأیید کرده است. من کاری به این که سیستم آموزش آمریکا بهتر است چه بکند یا این که کدام نظریه درست است کاری ندارم. کلینتون اولین بار که این بحث مطرح شد گفت من ترسی از نظریه‌ی تکامل ندارم چون فقط یک نظریه است. این نشان می‌دهد که سیاست مداران هنوز شأن و مرتبه‌ی گزاره‌های علمی را نمی‌دانند. البته بسیاری از اهالی علم هم این را نمی‌دانند.
در مدرسه به ما یاد می دهند که فرهاد کنجکاو برای اینکه بفهمد کرم‌های خاکی از کجا آمده‌اند اول فرضیه می‌سازد،بعد آزمایش می‌کند و بعد هم به نتیجه می‌رسد و قانون علمی صادرمی‌کند. این اسطوره‌ی فرهاد کنجکاو بلای جان آموزش در همه جای دنیاست که کم‌کم بعضی‌ها سعی می‌کنند آن را تعدیل کنند. اشکال این برداشت از کار علمی این است که اولاً این تصور را ایجاد می‌کند که کار علمی همین قدر سرراست و بی‌دردسر است و اگر شما همت کنید و شب تا صبح به مغزتان فشار بیاورید و یک فرضیه‌ی عجیب غریب بسازید یک شبه دانشمند می‌شوید و دولت و ملت هم باید در اختیار نبوغ شما قرار گیرد و هر امکاناتی خواستید تأمین کند تا شما فرضیه‌ی خود را آزمایش کنید ( در دفتر انجمن فیزیک ایران بایگانی مفصلی از این درخواستها وجود دارد که یا به دنبال تأیید بوده‌اند یا حمایت مالی)
اشکال دوم این است که این نوع دید نسبت به علم جایی برای نظریه‌های علمی نمی‌گذارد و آنرا هم مرتبه با فرضیه می‌داند که اگر اثبات شد می‌شود قانون.

نظریه و قانون علمی دو موجود کاملامتفاوت هستند و هرکدام ممکن است اثبات یا نقض شوند. قانون می‌گوید که طبیعت چگونه رفتار می‌کند و نظریه باید توضیح دهد که چرا طبیعت این‌گونه رفتار می‌کند (خیلی که سخت نشد؟)
نیوتون تنها با آزمایش و مشاهده به این نتیجه رسید که مثلا شتابی که جسمی با جرم معین می‌گیرد به نیروی وارد شده و جرم جسم بستگی دارد ،یا نیروی جاذبه بین دو جسم با زیاد شدن جرم زیاد می‌شود و با زیاد شدن فاصله بین دو جرم کم می‌شود. اینها قوانینی هستند که ما مستقیماً در رفتار طبیعت می‌بینم، اما همین قوانین در مقیاسهای خیلی بزرگ در ابعاد کهکشانها و مقیاس‌های خیلی کوچک در ابعاد اتمی نقض می‌شود و کاربرد ندارد. نظریه‌های علمی برای توصیف قانونها و این که چرا طبیعت این شکلی رفتار می‌کند ساخته می‌شود. قانون گرانش می‌گوید دو جرم با فلان رابطه‌ریاضی یکدیگر را جذب می‌کنند و نظریه‌ی گرانش باید توضیح دهد که اصلاً چرا دو جرم باید یکدیگر را جذب کنند؟از کجا از وجود یکدیگر خبردار می‌شوند؟ چرا نیروی بین آنها مثلا با فاصله به توان دو کم می‌شود نه فاصله به توان سه؟ و جالب است بدانید که بشر با این همه پیشرفتی که کرده هنوز نمی‌داند چرا وقتی سیب را ول می‌کنیم سقوط می‌کند و سربالا نمی‌رود! هرچند چگونگی آن و قوانین سقوط آزاد را حتی بچه‌های دبیرستانی هم می‌دانند
نظریه‌های علمی هم ممکن است با آزمایش یا مشاهده تأیید یا رد شوند. مثلا طرفداران نظریه‌ی تکامل به دنبال شواهدی هستند که روند تکامل را قدم به قدم اثبات کند، اما حتا اگر همه‌ي این شواهد به دست آید نظریه‌ی تکامل تبدیل به قانون نمی‌شود. نظریه‌ی نسبیت عام رفتار طبیعت در مقیاسهای بزرگ و اجرام بزرگ را توصیف می‌کند و همیشه موفق بوده است یا نظریه‌ی کوانتوم که بر عکس رفتار ذرات را در مقیاس‌های بسیار کوچک بررسی می‌کنداما این‌ها هیچ‌گاه تبدیل به قانون نمی‌شوند.هیچ وقت چرا جای چگونه را نمی‌گیرد

پس آقای کلینتون و بوش هردو باید حواسشان را جمع کنند و از نظریه‌ها بترسند، چون بمب‌های اتمی هم بر اساس نظریه‌ی کوانتوم و مدلهای هسته‌ای که به گفته‌ی آنها فقط نظریه هستند ساخته می‌شوند و جان آدمها را می‌گیرند

Friday, September 16, 2005

تو این شب جمعه‌ای که مرده‌ها هم آزاد هستند ما نشستیم هی کار می‌کنیم ،کار می‌کنیم، کای می‌کنیم...آن هم در حالی که جماعت اراذل و اوباش خونه خود ما دوره گرفته‌اند! زور داره به خدا. نیازمند دعای دولوکس و سه نبش همه دوستان تا ساعت ۲۴ چهارشنبه به وقت جهانی

Wednesday, September 14, 2005

قربون سازمان سنجش و دانشگاه آزاد



یک زمانی در دانشگاه تبریز اگر جزو بسیج بودید یا در جلسه‌های قران شرکت می‌کردید و کلاً دانشجوی فعال محسوب می‌شدید (با توجه به اینکه انواع دیگر فعالیت مجاز نبود) به جمع نمراتتان در کارنامه هر ترم چند نمره اضافه می‌شد. اما این یکی دیگه آخرشه

یک نگاهی به اینجا بیندازید! به نظر نمی‌رسه دروغ باشه! حالا درک می‌کنم که نمره امتحان عملی (مرحله دوم کنکور هنر) خبرنگار اختصاصی بنده در تهران که رتبه‌اش درآزمون کارشناسی ارشد رشته گرافیک سراسری ۶ شده بود، چه طور ۳ از ۱۰۰ داده شده، و با وجود اینکه رساله را هم حفظ کرده بوده و همه سؤالات مرحله سوم ( که بهش می‌گن مصاحبه و شامل ۴۰ تا تست احکام می‌شه) را هم درست جواب داده و استادش در مرحله چهارم ( که بهش می‌گن مصاحبه هنری و بایدنمونه کارهایی که انجام دادی ارائه کنی) کلی ذوق کرده و از کارش تعریف کرده ممکنه اصلاً قبول نشه!

یک نکته جالب‌تر :کافیه شماره داوطلبی را ۱۰ تا کمتر یا بیشتر کنید تا اطلاعات هفت جد و آباء یک نفر دیگه را ببینید! به این می‌گن حفاظت اطلاعات

این هم یکی دیگه. شماره ۲۴۴۲۳۳ را وارد کنید و نتیجه را ببینید
و آن را با ۲۴۴۲۳۵ مقایسه کنید

یک دوست دانشگاه آزادی می‌گفت مدتهاست که این سهمیه وجود داره و تازگی نداره



اهالی امریکا و اروپای شمالی ، به هوش و به گوش باشید که شفقهای قطبی امشب و فردا شب در راهند. عکسهایی از شفق‌های قطبی و اطلاعات بیشتر را در اینجا ببینید

Tuesday, September 13, 2005

حس لامسه‌ام گشنه‌اش شده

انسان از طریق حواس پنج‌گانه با دنیای پیرامون خود ارتباط برقرار می‌کند و از آن اطلاعات کسب می‌کند. حواس پنج‌گانه عبارتند از بینایی،‌شنوایی، چشایی، بویایی و لامسه (چقدر اسم این یکی در دوران دبستان سخت به نظر می‌آمد)
همه اینها را در دبستان به ما آموختند. شاید بعدها فهمیدیم که این حواس هم مثل یک موجود زنده نیاز به تغذیه و تقویت دارند. دیدن مناظر زیبا یا هر نوع هنر تصویری و تجسمی ،گوش دادن به موسیقی و لذت بردن از صدای طبیعت، لذت بردن از غذای خوشمزه و دنبال بهترین عطر و اودکلن گشتن....همگی نیازهای طبیعی محسوب می‌شوند و کسی هم مشکلی با آن ندارد. اما این حس لامسه طفلکی یتیم مانده و کمتر کسی به فکرش می‌افتد: این که لمس کردن و لمس شدن هم یک نیاز طبیعی است.
اولین بار در شیرخوارگاه آمنه این را فهمیدم، وقتی برای بازی و گذراندن وقت با بچه‌‌های آن جا هفته‌ای یکی دوبار بهشان سر می‌زدیم. شاید آمنه جزو معدود مراکز بهزیستی باشد که در آنجا بچه‌ها خوب می‌خورند، مرتب می‌پوشند،برنامه‌های آموزشی و تفریحی و حتی کلاس موسیقی هم دارند ( البته این یکی بیشتر برای به نمایش گذاشتن بچه‌ها و برانگیختن حس ترحم افراد خیر استفاده می‌شود!) مادرهای مجازی و مربیهای دلسوز و مهربان هم کم ندارند. اما هیچ کدام آنها فرصت ندارد که در روز بیست - سی تا بچه قد و نیم قد را در آغوش بگیرد، ببوسد و نوازش کند. برای همین وقتی غریبه‌ای به دیدن بچه‌ها می‌رود در اولین فرصت بهش آویزان می‌شوند و از سر وکولش بالا می‌روند.شاید در اولین برخورد چندان خوشایند نباشد،‌اما به زودی درمی‌یابید که حس لامسه این بچه‌ها گرسنه است. بچه‌ها نیاز دارند که بدنشان با یک آدم بزرگ تماس پیدا کند، برای همین سر این که کدام یک روی زانوی چپتان بنشیند و کدام روی زانوی راست و کدام یکی از کولتان آویزان باشد دعوا می‌کنند و آنها که سرشان بی‌کلاه مانده هم یا دستتان را می‌کشند یا پایتان را مالش می‌دهند. و شما هم اگر این نیاز را درک نکرده باشید ممکن است احساس بدی پیدا کنید از اینکه دائماً دستهای کوچکی روی بدنتان حرکت می‌کند.
یاد گرفتم که از این کار بچه ها نرنجم و اجازه بدهم خودشان را به من بچسبانند. (البته این کار تبعاتی هم در پی داشت، چون یک بار که فرزانه خانو م پنج ساله روی زانوی من نشسته بود، کم کم احساس گرما کردم و بعد هم مجبور شدم به جای برگشتن به دانشگاه بروم خانه و دوش بگیرم ولباسهایم را عوض کنم! من به روی خودم نیاوردم اما بعدها فهمیدم که فرزانه بارها این کار را برای اعتراض یا خودنمایی یا هر دلیل دیگری که یک بچه پنج ساله می‌تواند داشته باشد آگاهانه انجام داده است و من تنها طعمه‌اش نبودم!)

بچه‌ها طور دیگری هم این نیاز طبیعی را برآورده می‌کردند: در میان خودشان. نمی‌دانم مادام لی‌پت (این اسمی بود که من به رئیس شیرخوارگاه داده بودم، چون فقط به فکر آمار و ارقام بود و به رخ کشیدن خدماتی که انجام می‌دهد، درست مثل مادام لی‌پت در بابا لنگ دراز) یا مربی‌های دیگر از این ماجراها خبر داشتند یا نه، احتمالاً اگر هم متوجه می‌شدند فقط توبیخ و تنبیه در پی داشته است بدون توجه به ریشه ماجرا. به هر حال دخترها و پسرها از وقتی به سن مدرسه می‌رسند از هم جدا می‌شوند ودر خانه‌هایی با جمعیت کمتر و مثل یک خانواده با چند تا مامان که نوبتی عوض می‌شوند زندگی می‌کنند، اما این نیاز همچنان باقی می‌ماند.

بار دوم که این نیاز را احساس کردم چند روز پیش بود که یک سال گذشته را که دور از خانواده گذرانده بودم مرور می‌کردم: نه آغوش پدر، نه نوازشهای مادر، نه سر و کله زدن و کشتی گرفتن با خواهر و برادر و نه بچه‌های ریز و درشتِ فامیل که در آغوش بگیری و بچلانی!
البته در این مملکت گل و بلبل که اگر از فاصله کمتر از نیم متری کسی رد بشی، تجاوز به حریم خصوصی‌اش محسوب می‌شود ( ای کاش ایران هم این طور بود!) راههای زیادی وجود دارد که حس لامسه‌تان را تغذیه کنید، برای همین شاید برای یک کانادایی هیچ وقت چنین احساسی به وجود نیاید، اما وقتی این مسأله را با دوست دیگری که سه سال است در کانادا زندگی می‌کند در میان گذاشتم، تازه فهمید که افسرده نیست، شاید حس لامسه اش زیادی گرسنگی کشیده

Friday, September 09, 2005

Bush: ONE OF THE WORST DISASTERS TO HIT THE U.S.


در همه جای دنیا رئیس جمهورها موجودات خوبی برای سرگرمی هستند، به ویژه در آمریکا توجه شما را به زیرنویس عکس در صفحه تلویزیون جلب می‌کنم


این هم عکس برگزیده من از نمازجمعه امروز تهران،‌کار قشنگ حامد نوری از ایسنا

Thursday, September 08, 2005

دقت و وسواس در خبر رسانی علمی

حالا که دوستان عزیزی پیش‌قدم شده‌اند و باب آموزش درست‌نویسی را گشوده‌اند، من هم می‌خواهم از این به بعد هر وقت فرصتی دست داد کمی درباره خبرنویسی علمی بنویسم. اتفاقاً این بخش از خبرنگاری و خبر نویسی که نیاز به دقت و وسواس فراوانی دارد کمتر مورد توجه بوده است.

اگر در مورد یک خبر سیاسی یا اجتماعی نویسنده دچار لغزش شود کارش به شکایت و دادگاه و محاکمه می‌کشد، اما هیچ خبرنگار و خبرگزاریی تا به حال به خاطر نشر اکاذیب علمی و تشویش اذهان عمومی ( که چنین نمونه‌هایی کم نبوده‌اند) توبیخ نشده است . البته این معضل خاص کشور ما نیست ، نمونه‌اش خبری مربوط به دیده شدن مریخ به اندازه قرص ماه در هفته‌های گذشته بود که چنان فراگیر شد که نهادهای علمی معتبر در سراسر دنیا هم لب به اعتراض گشودند و این خبر را تکذیب کردند .

یکی از مشکلات سرویس‌های علمی خبرگزاریها و نشریات عمومی محدود بودن رشته تخصصی کادر علمی‌ است. مثلاً دبیر سرویس علمی پزشک است و همکاران نیز ممکن است یکی شیمی خوانده باشد، دیگری فیزیک . اما این گروه باید اخبار مربوط به همه رشته‌های علمی را پوشش دهند. منبع خبر علمی هم که زیاد است، کافی است وارد بخش علمی هر سایت و خبرگزاری شوید تا چیز دندان‌گیری نصیبتان شود. نگران آشنا نبودن با موضوع خبر هم نمی‌شوید،اولین فرهنگ لغت را به دست می‌گیرید و بدون دانستن معادل واژه‌های تخصصی در فارسی هر کلمه‌ای که به نظرتان زیباتر آمد انتخاب می‌کنید. چون خبر از یک سایت خارجی نقل شده است، پس حتماً درست است، پس به خود زحمت نمی‌دهید که حتی از درستی خبر اطمینان پیدا کنید. اگر هم قسمتی را متوجه نشدید یا به دلخواه برداشت خود را جایگزین می‌کنید یا در بهترین حالت آن قسمت را حذف می‌کنید. به دلیل کمبود وقت فرصت نمی‌کنید که با اهل فن مشورت کنید و نه فقط از درستی واژه هایی که به کار برده‌اید مطمئن شوید، بلکه حداقل اطمینان پیدا کنید که برداشت شما از خبر و جراحی‌هایی که کرده‌اید لطمه‌ای به‌اصل ماجرا وارد نکرده است.
در پایان هم یک عنوان هیجان‌انگیز انتخاب می‌کنید ، تا خواننده میخ‌کوب شود و حتماً اصل خبر را بخواند.

شاید این تصویر کمی اغراق‌آمیز باشد، اما کم‌وبیش همین رویه اجرا می‌شود. خوشبختانه این مشکل در نشریات تخصصی علمی کمتر به چشم می‌خورد یا اصلاً وجود ندارد، چرا که نویسندگان در رشته مربوطه تخصص دارند و مطلب نهایی از چندین فیلتر عبور می‌کند تامنتشر شود.
(به خاطر دارم فرج‌الله صبا هنگام ویرایش یک خبر نصفه ستونی که بنا بود در مجله دانشگر کار شود بیست و سه سؤال مطرح کرده بود و از مشاور این بخش خواسته بو د که همه آنها را واضح و به زبان ساده پاسخ دهد تا خواننده گیج و سردرگم نشود)
همچنین دقت علمی برای سردبیر و مسؤولین نشریه یا خبرگزاری مهم است و یک اشتباه یا سهل‌انگاری از اعتبارآن می‌کاهد. اما متأسفانه این گونه نشریات مخاطب محدود و خاص دارند و بیشتر مردم اطلاعات خود را از نشریات و خبرگزاریهای عمومی می‌گیرند.

مشکل دیگر جنجال‌آفرینی برای جلب توجه مخاطب است. گاهی نشریات یا خبرگزاریها بدون توجه به پیامدهای اجتماعی یا داشتن دغدغه نسبت به بی‌اعتمادی عمومی که نسبت به علم ایجاد می‌کنند (بگذریم از ارزش و احترامی که علم به تنهایی باید داشته باشد) از کاه کوه می‌سازند و بافته‌ای از تخیلات را که معمولاً واهمه برانگیز هم هستند به عنوان خبر مستند علمی در بوق و کرنا می‌کنند. نمونه‌اش خبر دیده شدن اشیاء نورانی ناشناس در آسمان ایران در سال گذشته بود که چیزی جز سیاره زهره و مشتری نبودند (نظیر همین مقارنه‌ای که در هفته گذشته رخ داد) اما جنجال رسانه‌ها آن را تبدیل به یک مسأله ملی کرد و خبرنگاران ناآگاه به هر دلیل به آن دامن زدند ( جالب‌تر این که این فرد در بخش علمی برگزیده جشنواره مطبوعات امسال شد!)

مشکل دیگر آشنا نبودن جماعت خبری با منابع و مراجع علمی معتبر است. هر سایت خارجی، یا هر استاد دانشگاه یا نهادی که نام علمی را بر خود نهاده است لزوماً منبع معتبر محسوب نمی‌شود. اما این موضوع معمولاً مورد توجه قرار نمی‌گیرد و البته این مشکل جامعه علمی هم هست که استانداردهای تعریف شده‌ای برای مراجع علمی ندارد و بنابراین خبرگزاریها به اولین منبع در دسترس -و نه لزوماً معتبر- اکتفا می‌کنند.


در این میان نباید همه تقصیرات را به گردن مطبوعات انداخت. لختی و سستی جامعه علمی عاملی است که این معضل را تشدید می‌کند. اگر نهادها و انجمن‌های علمی نسبت به اخبار نادرست یا نادقیق واکنش نشان دهند، خبرگزاریها نیز خود را ملزم می‌بینند که در انتخاب منبع خبر و اعلام آن حساسیت به خرج دهند. چه بسا خبرنگارانی که خالصانه نهایت تلاش خود را برای نهایی کردن یک خبر علمی انجام داده‌اند و همیشه با رضایت دبیر سرویس علمی و خواننده روبرو بوده‌اند ولی کار آنها هیچ‌گاه نقد نشده است تا نیازی به تغییر یا ارتقاء آن احساس کنند.

در این باره بیشتر خواهم نوشت

پ.ن: فقط از سر تصادف چند ساعت بعد از این پست به این مطلب برخوردم

Tuesday, September 06, 2005

گاو جوانان زایید

به این گفته‌های گهربار رئیس جدید سازمان ملی جوانان توجه بفرمایید:

وي دنياي «وب‌سايت‌ها» را بسيار خطرناك و مخرب دانست و ادامه داد: در حال حاضر در روزگاري هستيم كه به عصر زندگي مجازي معروف شده، لذا بايد مطالعه و تحقيق زيادي پيرامون اين نوع از زندگي صورت گيرد....انسان عصر مجازي موقعي كه با سطحي نگري به سراغ دين مي‌رود، دچار تحجر شده ومحصول آن جمود، تحجر و تفكر سنگواره‌اي است

وبلاگ نویسان عزیز،کرکره‌ها را بکشید پایین و تا چهار سال دیگه تعطیلش کنید. ان‌شاءالله چهار سال دیگه دوباره برایش جشن تولد می‌گیریم



چرا وب لاگ خوانان، سريع خوان اند,چرا وب لاگ نويسان سريع نويس اند

این آقای سخن علاوه بر طنازی، تیزبینی‌های ظریفی دارند که به دل می‌نشیند. این نوشته ایشان درباره وبلاگ نویسان و وبلاگ‌خوانها را ببینید.
زمانی در یک کلاس ویرایش شرکت می‌کردم و اول و آخر حرف استاد همین بود: همان طور که حرف می‌زنی بنویس تا نوشته‌ات‌ بهترین باشد. و بارها و بارها یک مطلب را تعریف می‌کردیم، آن را با همان کلمات می‌نوشتیم و فقط کلمه‌های شکسته را تغییر می‌دادیم. مشق شب در کنار نوشتن و ترجمه، خواندن تاریخ بیهقی و مقایسه نثر روان آن با مثلاً تاریخ جهان‌گشای جوینی یا مرزبان‌نامه بود. یاد آن دوران به خیر

Monday, September 05, 2005

عملیات استشهادی با فشفشه و ترقه؟

در اخبار آمده است که آنها که به گفته رهبر اوج عظمت حماسه را درک کرده‌اند و به ندای شهادت طلب جمع‌کنندگان لبیک گفته‌اند، حالا آموخته‌های خود را به نمایش نیز می‌گذارندو کسی هم جلودارشان نیست چرا که گروه‌های مستقل محسوب می‌شوند! تا آنجا که من به یاد دارم زمانی کلاسهای کاراته خانومها زیرزمینی برگزار می‌شد و آموزش کنگ فو هم جرم محسوب می‌شد. البته شما می‌توانستید وارد بسیج شوید و باز و بسته کردن کلاشینکف با چشم بسته در ۳۰ ثانیه را فرا بگیرید.
حالا سؤال من اینجاست: این شهادت طلبان جان برکف مستقل با چی قرار است جان دیگران را بگیرند و به فیض شهادت نائل شوند؟ با فشفشه و ترقه؟ طبق قانون که ساختن نارنجکهای چهارشنبه سوری هم جرم محسوب مي‌شود، پس این کامی‌کازه‌های عزیز مستقل از کجا به صورت قانونی اسباب بازیهای لازم را برای آموزش و نمایش به دست می‌آورند؟ و یک سؤال مهم‌تر این حشاشین که برای مردن تربیت شده‌اند کجا قرار است مصرف شوند؟
خدا به همه ما رحم کند

توضیح: می‌گویند طرفداران حسن صباح برای اینکه بتوانندبه دستورات لازم عمل کنند و حتی در صورت نیاز عملیات شهادت‌طلبانه انجام دهند ، حشیش مصرف می‌کرده‌اند (مشابه امروزیش می‌شود مواد توهم‌زا) و برای همین به حشاشین معروف بوده‌اند . و باز هم می‌گویند که واژه تروریست () از همین حشاشین گرفته شده است

Friday, September 02, 2005

بازهم همان آش و همان کاسه. هنوز هم نباید از یاد گنجی غافل شد. این زیباترین یادآوری بود که من دیدم


سالروز درگذشت دکتر حسابی

ما چرا همیشه سعی می‌کنیم اسطوره‌های خیالی از انسانهای واقعی بسازیم؟ دکتر حسابی انسان بزرگی بود که بزرگترین خدمتش به ایران تأسیس دانشگاه تهران و رشد فیزیک در ایران بود. اما کجا از آن یاد می‌شود؟ به گفته این خبر ایلنا که حتماً از پسر بزرگوار استاد نقل شده است انیشتین جایی نوشته است که حسابی می‌تواند در دانشگاه پرینستون در کرسی فیزیک به جای من تدریس کند! سند این نوشته کجاست؟ اصلا انیشتین اسم محمود حسابی را می‌دانسته است؟ بر اساس کدام مدرک معتبر انیشتین استاد راهنمای پایان نامه دکتری محمود حسابی بوده است؟ تا حالا که ادعا می‌شد نظریه بی‌معنی بی‌نهایت بودن ذرات شاهکار استاد بوده است ؟پس بالاخره آقای مهندس حسابی متوجه شدند که بهتر است عنوان پایان‌نامه پدرشان را به موضوعی که انیشتین در آن جایزه نوبل گرفت تغییر دهند و کمتر رسوایی به بار آورند!

آقای مهندس حسابی عزیز! پدر بزرگوار شما بسیار بزرگتر از درک شماست، برای همین سعی می‌کنید ایشان را در حد کلیشه‌هایی که برای شما و بسیاری دیگر قابل فهم باشند تنزل دهید. ای کاش از فضل پدر حاصلی برده بودید و به جای تحریف تاریخ یاد ایشان را چنان که شایسته ایشان است پاس می‌داشتید

عیدی روز مبعث


از این عکس ایلنا از نماز جمعه امروز تهران خیلی خوشم آمد. یاد آن وقتهایی که ما هم مثل این پسربچه از این نمازهای بااخلاص می‌خواندیم به خیر .این هم یک عیدی برای روز مبعث

Thursday, September 01, 2005

یک عکس داغ تنوری


این هم یک عکس از امشب. البته هوا غبارآلود بود و عکس‌ها خیلی خوب نشد. ببینید در همین یک شب این دوتا سیاره چقدر نسبت به هم جابجا شده‌اند! بی‌خود نیست که بهشان می‌گویند سیاره

این هم عکس‌های خودم از مقارنه






این هم عکس‌های خودم از مقارنه زهره و مشتری. این منظره زیبا در شبهای بعد هم ادامه دارد
با یک دوربین معمولی هم می‌شه عکاسی نجومی کرد، حتی بدون داشتن سه‌پایه عکاسی
دوربین Canon PowerShot A510 , 3.2 Mpix
اگر گفتید دو تا نقطه نورانی اضافی در تصویر پایین از کجا آمده؟ نه، آدم فضایی نیستند، ابرنواختر هم نیستند، یک هواپیمای ناخوانده است

حادثه دردناک کاظمین نه جنایت بود، نه دست دشمن در کاربود

حادثه دردناک کاظمین نه جنایت بود، نه دست دشمن در کاربود
این هم حادثه‌ای بود از سر حماقت، مثل ماجرای ورزشگاه آزادی و آتش‌سوزی مسجد ارگ. ترس از مرگ بدتر از خود مرگ است. اگر واقعاًبمبی منفجر شده بود چه بسا تلفات آن بارها کمتر می‌بود. این جماعت زائران برای نجات جان خود جان صدها نفر را گرفتند. نمی‌دانم اگر چنین شایعه‌ای در پرازدحام‌ترین ساعات متروی لندن مطرح می‌شد باز هم چنین فاجعه‌ای رخ می‌داد؟یا سیستم امنیتی چنان آرامش را حفظ می‌کرد که خون از دماغ کسی نریزد؟
جایی که جان آدم‌ها ارزشی ندارد، هیچ پیش بینی هم برای حفظ آن نمی‌شود. هلی‌کوپتر را جلوی در ورودی می‌گذارند و در مسجدی که هیچ پیش‌بینی برای آتش‌سوزی در آن نشده است در را به روی مردم بیچاره قفل می‌کنند تا زنده زنده کباب شوند. انگار حادثه همیشه مال دیگران است و هیچ وقت به سراغ ما نمی‌آید.
خبر جان باختن صدها نفر در اثر ازدحام و زیر دست و پا را هیچ وقت در یک کشور پیشرفته نمی‌شنویم. اصلاًمعنی ندارد!بچه‌ها از کودکی آموزش می بینند که چه‌طور با حادثه برخورد کنند و چه طور به حقوق دیگران احترام بگذارند و آنها را زیر دست و پای خود له نکنند! دستور اسلام هم همین است. اما چند نفر از این زائران مخلص که برای مراسم مذهبی می‌رفتند یادشان بود که حفظ جان انسانهای دیگر اولین اصل انسانیت است و مگر اسلام غیر از انسانیت است؟