Wednesday, November 30, 2005

با آغوش باز به استقبال مرگ

من صد در صد با این خانوم نورا موافقم. اگر به راستی از زندگی لذت برده باشی مرگ را هم به راحتی می‌پذیری. تا حالا با وجود همه سختی‌ها توی زندگی بهم خوش گذشته و دلم می‌خواهد زمانی که دیگر توانایی لذت بردن از زندگی را ندارم و درد و رنج یا شاید بیهودگی در زندگیم غیر قابل تحمل شد با اراده خودم تمامش کنم.
حتی شاید هم بیشتر از حقم از زندگی نصیب بردم. برای همین هروقت بهم بگویند وقت تمام، نوبت بعدیها است چندان دل‌خور نمی‌شوم، آن قدری که راضیم بکند به معنای واقعی کلمه زندگی کرده‌ام ،حالا هر چقدر بیشتر بدهند چه بهتر ! اتفاقاً ترسم از این است که مبادا بقیه‌اش به این خوبی نباشد. من فکر می‌کنم خیلی‌ها برای این از مرگ می‌ترسند که احساس می‌کنند هنوز آن‌چیزی را که به دنبالش بوده‌اند به دست نیاورده‌اند و هنوز مهلت بیشتری می‌خواهند تا شاید به گمشده‌شان برسند. یا آنچنان به دستاوردهایشان دلبسته شده‌اند که جدا شدن از آنها سختشان است

چند روز پیش این جمله را جایی خواندم و خیلی به دلم نشست: مدتهاست که با مرگ خودم کنار آمده‌ام ، اما با مرگ عزیزانی که دوستشان دارم نه

این هم مدل قرن بیست و یکمی

آدمها حتی برای مردن هم دنبال همراه می‌گردند دیگر زندگی که جای خود دارد. خواهر من معتقد است که اگر دوستانت هم در جهنم همراهت باشند نباید زیاد بد بگذرد، به هر حال از یک بهشت تنهای حوصله‌سر‌بر که بهتر است



Tuesday, November 29, 2005

شعارهای انقلابی

اینها را بخوانید و هم‌زمان اینها را هم گوش کنید تا انقلاب خونتان بالا برود و شاید نم اشکی هم ریختید. شعارهایی که در جریان هر حرکتی ساخته می‌شود قسمتی از هویت آن است و حتی شده برای زمانی کوتاه قسمتی از فرهنگ جامعه را می‌سازد. کلاس دوم یا سوم راهنمایی بودم که به عنوان تحقیق درس تاریخ مجموعه‌ای از شعارهای زمان انقلاب را جمع‌آوری کردم ودسته‌بندی و تحلیل کردم (نشان می‌دهد که مخ من از همان زمان معیوب بود) و برای این کار سر از کتابخانه مجلس و پارک شهر و هرجایی که می‌شد روزنامه‌ها و نوشته‌های آن زمان را پیدا کرد در آوردم. البته بدیهی است که هیچ کس آن زمان نه مرا جدی می‌گرفت، نه کارم را و شاید از سر ترحم با اردنگی بیرونم نمی‌کردند. واقعاً هم چهره دختربچه معصومی که قدش به زور به تخته سیاه می‌رسید اما حرفهای گنده گنده می‌زد رقت‌انگیز است! به هر حال من فقط یک نمره خوب از این تحقیق گرفتم و بعد هم احتمالاً همه آنها راهی سطل زباله شد!
حالا فکر می‌کنم آیا کسی غیر از یک دانش‌آموز راهنمایی هم این کار را کرده است؟
اگر منبعی می‌شناسید لطفاً معرفی کنید، اگر هم نه دست به کار شوید و خودتان یک مجموعه گردآوری کنید....
اصلاً بیاید از همین فضای بلاگستان شروع کنیم: لطفاً هر شعاری از آن زمان به یاد دارید برایم بنویسید، من هم سعی می‌کنم همه آنها را همین جا منتشر کنم

Sunday, November 27, 2005

دکتر فرجی‌دانا، محبوب دانشجوها

یک زمانی یکی از استادهای ما در دانشگاه تهران معتقد بود که تنها نسخه شفابخش برای این خراب شده فقط یک بمب اتم است!‌ ساختار اداری و مدیریتی دانشگاه چنان فرسوده و از زمان عقب مانده بود که در مقایسه با هر دانشگاه دیگری حتماً رفوزه می‌شد. دانشگاه طی سالها رشد کرده بود، ‌اما سیستم اداری به ویژه به همان شکل چهل سال پیش باقی مانده بود. وقتی فرجی‌دانا رئیس دانشکده فنی دانشگاه تهران شد تغییر و تحولات از همان جا آغاز شد و بعدها در نقش ریاست دانشگاه تهران چنان به تدریج و آرام همه چیز سر و سامان گرفت که شاید کمتر کسی این تغییرات را احساس کرد. در زمان ریاست دانشکده فنی و در ماجرای کوی دانشگاه همراه دانشجویان در تحصن شرکت کرد و با انها هم صدا شد در حالی که پدرش زیر تیغ جراحان و در بیمارستان بستری بود . پیش از ریاست او قسمت بزرگی از زمینهای دانشگاه تهران در محدوده ژئوفیزیک به شهرداری واگذار شده بود و حتی گروه فیزیک که یادگار دکتر حسابی محسوب می‌شود نیز به مخابرات فروخته شده بود!‌ دکتر فرجی دانا سعی کرد این معاملات را فسخ کند و از ویرانی اولین رصدخانه حرفه‌ای ایران جلوگیری کند،‌ اما کار از کار گذشته بود و چیزی از رصدخانه برای نگهداری باقی نمانده بود. گروه فیزیک هم به مدد اعتصابهای دانشجویان و اعتراض شدید استادها سر جای خود باقی ماند. از آن پس فرجی دانا تدبیر دیگری اندیشید و تک تک ساختمانهای قدیمی دانشگاه تهران را در میراث فرهنگی ثبت کرد تا دیگر کسی نتواند به آنها دست‌اندازی کند. سیستم کامپیوتری سراسری کتابخانه‌های دانشگاه و سر و سامان گرفتن وضعیت سایتهای کامپیوتر هم از یادگارهای اوست،‌جالب این که وقتی فرجی دانا به عنوان جانشین معین برای وزارت علوم پیشنهاد شد یک دانشجوی بسیجی مخلص خدا این اقدام او را تلاشی برای تفتیش عقاید و جاسوسی در ارتباطات اینترنتی دانشگاهیان دانست و به شدت به کاندیداتوری او تاخت! اینها تنها قسمتی از خدمات دکتر رضا فرجی‌دانا است که من در جریانش بوده‌ام. مطمئن هستم آنها که نزدیکی بیشتری به ایشان و درگیری بیشتری با دانشگاه داشته‌اند حرفهای بیشتری دارند. امیدوارم حداقل دانشگاهیان محترمی که این همه تغییر و تحول را دیده‌اند خاموش ننشینند و تقدیر شایسته‌ای از ایشان بکنند، به آقایان که امیدی نیست

مرگ بر اینترنت

سال پیش که داشتم شال و کلاه می‌کردم که بیایم این سر کره زمین، هفتاد سانتیمتر کتاب هم پست کردم که خدای ناکرده در دیار غربت بی یار و یاور نمانم و مبادا مغزم خوراک گیرش نیاید، اما چه خیال خامی! شب وقتی می نشینی پشت کامپیوتر که فقط خیر سرت ای‌میل چک کنی و یک خبر کوچولو از دنیا بگیری، چنان در این هزار تو گم می‌شوی و گیر می‌کنی که ساعت سه نصفه شب جنازه‌ات را به زور به رختخواب می‌رسانی که فردا صبحش بتوانی ساعت نه جلوی استادت حاضر باشی. دریغ از یک صفحه کتاب خواندن در رختخواب که برای من لذت دنیا و آخرت محسوب می‌شد. از آن هفتاد سانت هنوز چهل سانتیمتر نخوانده باقی مانده است، این یعنی یک فاجعه! خدا از سر تقصیرات باعث و بانیش نگذرد

Friday, November 25, 2005

روز فضا مبارک


Wednesday, November 23, 2005

یک نوشته ناب و حرف حساب

اگر فیلتره یا نتوانستید بازش کنید آدرس بگذارید برایتان بفرستم

برای رفاه حال عموم:

اشتباه شاه، اشتباه شيخ"، يا "بمب شهر ، بمب روستا"، فرهاد جعفري

يادآوري : در اين نوشته هر گاه كه از واژه ي «روستا» استفاده مي شود ، مراد« هر تمركز انساني زير پانصد هزار نفر» است .

1 – اشتباه شاه
در مسير رسيدن به رويا هايش ، ناشي از تعجيل او در بازسازي يك سيستم اجتماعي كهنه و ناكارمد و به منظور تربيت نيروي انساني مورد نياز براي اداره ي كشور ، شاه تصميم گرفت تا فرصت هاي آموزشي هر چه بيشتري را براي شهروندان ايراني تدارك ببيند .

از اين رو ،ظرف كمتر از يك دهه شمار دانشگاه هاي كشور رو به فزوني نهاد .آنچنان كه تقريبا هيچ شهروندي كه مايل بود تا تحصيلات خود را در رشته ي مورد علاقه اش دنبال كند ، با مشكل عمده اي در اين باره روبرو نبود و به سادگي هرچه تمام تر مي توانست در دانشگاه مورد نظر خود به تحصيل مشغول شود.

بخش عمده اي از اين شهروندان ( يا بهتر بگوييم اتباع) به تنهايي و يا اغلب به همراه همسران روستايي خود از عمق بدوي ترين بخش هاي كشور مي آمدند و عمدتا در مركز كشور (با جلوه هاي مدرنيستي خيره كننده اش و تاسيسات گونه گون آن ) جا خوش مي كردند .

چيزي نمي گذشت كه ميان آنچه او و همسرش با خود از روستا به شهر آورده بودند ( باورهاي شان ،كه اغلب همه ي دار و ندار شان بود ) و آنچه به آنها در شهر عرضه و پيشنهاد مي شد تا جانشين آورده هاي روستايي شان كنند ، تعارض هاي فرهنگي عميقي پديدار شده و خود را به رخ مي كشيدند.

زن «با چادر» از روستا به شهر آمده بود اما به او پيشنهاد مي شد تا به يكباره آنرا به كناري نهد و مرد كه زن را «با چادر» از روستا به شهر آورده بود هرگز تحمل آنرا نداشت كه بهاي پيشرفت اجتماعي و منزلت اجتماعي او «برهنگي» همسرش باشد. ( تفسير او از برهنگي نيز مانند هر مفهوم ديگر ، تابعي از «خرده فرهنگ » او بود )

اين تنها «يك نمونه» از تعارض هاي متعدد و عميقي ست كه «انسان ميانگين ايراني» را واداشت تا در كمترين زمان ممكن، نسبت به تهديدي كه متوجه باورها و اعتقادات ديني او بود ، واكنشي خشمگينانه نشان دهد و توامان شاه و «مدرنيسم پيشنهادي او» را در بهمن پنجاه و هفت ، تا منتهي اليه ممكن پس بزند .

دم دست ترين شاهد مثال، پدر و مادر روستايي من بودند كه به ناگاه از دوره افتاده ترين و محرومترين روستاهاي جنوب خراسان ، به ميانه ي يكي از مدرن ترين شهرهاي خاورميانه پرتاب شدند. كمي از پياله ي «تمدن بزرگ » نوشيدند اما چيزي نگذشت كه به سرعت آنرا بالا آوردند !

از ميان تحليل هاي متنوع در باره ي ريشه هاي انقلاب اسلامي پنجاه و هفت، من اين تحليل را به حقيقت نزديكتر مي يبام كه «خمر وار » ، انقلاب ايران ، انقلاب «روستا» عليه «شهر» و «سنت» ها عليه «مدرنيسم» عجولي بود كه مي خواست با سرعت هرچه تمام تر خود را به نمونه هاي اروپايي اش شبيه سازد.

«نسبت روستائيان به شهر نشينان در دهه ي پنجاه خورشيدي» بنابر قاعده ، بايد كه شاه را به اين نتيجه مي رساند تا از سرعت و كيفيت مدرنيسم لجام گسيخته اش بكاهد و آنرا به گونه اي با ماهيت مذهبي جامعه هماهنگ سازد تا سرخوردگي و وحشت بافت مذهبي جامعه ي ايراني را به دنبال نداشته باشد .

اما بي هيچ گفتگويي پيداست كه نسبت مذكور ( نسبتي تا بدين حد حياتي ، حتي در سرنوشت خود كوته بين اش ) هرگز او را به چنين نتيجه اي نرساند.

تا آنكه سرانجام «بمب روستا » در شهر منفجر شد !

2-اشتباه شيخ
در طي مسيري باژگونه ، در مسير رسيدن به محبوبيت تاريخي ، ناشي از برداشت ناصحيح از عدالت طبقاتي ، در جريان اداي دين به روستا و به منظور دستيابي به «نرخ هاي بالاي عمدتا كاذب» براي توسعه يافته نشان دادن كشور ، شيخ ( در معناي طبقه ي حكمران بلامنازع همه ي بيست و هفت سال گذشته ) اشتباه مهلك را به گونه اي ديگر مرتكب شد .

اين بار هم ظرف كمتر از يك دهه «دولت سازندگي» تصميم گرفت فرصت هاي آموزشي هر چه بيشتري تدارك ببيند تا :

_ به دليل فقدان فرصت اشتغال كافي ، تقاضا براي آنرا هرچه بيشتر به تاخير اندازد ( عمده ترين انگيزه )
_ اعتراض شهرونداني را كه به دليل اعمال سهميه هاي متنوع ، قادر به ادامه ي تحصيل در دانشگاه هاي دولتي نبودند، مرتفع و يا دست كم بي اثر كند
_ مانع خروج شهرونداني شود كه از فرصت آموزشي استاندارد برخوردار نبودند
_ خود را به نرخ هاي متداول توسعه يافتگي در زمينه ي آموزش هر چه نزديك تر كند

از اين رو دانشگاه آزاد اسلامي را بنيان نهاد و آنرا هر چه بيش از پيش در گوشه و كنار كشور گسترش داد.

اين بار اين « زن روستايي چادري» نبود كه در دهه ي پنجاه به همراه همسرش به «تهران» رفتند و مدرنيسم لجام گسيخته ي شهري را بر نتافتند .

بلكه دختري ( يا پسري ) بود كه از «طبقه ي متوسط » يا «طبقه مرفه شهري » بر مي خاست ( بهترين نشانه اش اينكه توانايي پرداخت شهريه هاي گزاف آنرا داشت ) و در «كوله پشتي» خود _ كه آنرا به كوچكترين شهرستان هاي گوشه و كنار كشور مي برد _ همه ي پسند و ذائقه و «فرهنگ ويژه ي طبقاتي» اش را هم به همراه داشت .

اينبار دست بر قضا، «بمب شهر » بود كه در روستا مي تركيد و با خود ، بسياري از مناسبات روستايي ( سنتي ) را نابود مي كرد!

در جريان يك انتقام گيري ناخودآگاه ، شهر «انتقام سفيد» اما بسيار سختي از روستايي گرفت كه پس از پيروزي انقلاب ، و از طريق حاكميت يافتن روستاييان بر ديوانسالاري دولتي ، بسياري از خرده فرهنگ هاي خود را به شهر آورده و گسترش داده بود .

در مدتي كوتاه ، در اقدامي مقابله به مثل گونه و « بي آنكه تعمدي در كار باشد» صدها هزار سفير فرهنگي شهر به روستا ها رفتند تا آنرا هرچه به خود، شبيه تر سازند !

نخستين تاثير گذاري ها بر نرخ «كرايه ي تاكسي» و «اجاره خانه» و رونق حرفه هاي جديد (از جمله پيتزا فروشي و كافي نت وسي دي فروشي و ....) خود را نشان داد كه به كلي،سازمان به شدت سنتي و متعادل روستا را بر هم زد .

سپس و بتدريج « نحوه ي پوشش » و «نحوه ي آرايش » دختران و پسران روستا را از خود متاثر ساخت .

آنگاه پاي «مخدرهاي جديد» باز شد و در نهايت «روابط عاطفي ، اخلاقي و جنسي» ميان آنها ، دچار چنان انقلاب هاي شديدي شد كه باورنكردني مي نمود .

3- نتيجه گيري
اگر «اشتباه شاه» فرصت آنرا فراهم آورد تا بدهي تاريخي ايرانيان به «تكامل تاريخي جوامع » پرداخته شود و آنان «تجربه ي حكومت ديني» را از سر بگذرانند ؛ «اشتباه شيخ » بنياد يكي از ضروري ترين «مواد اوليه» ي دموكراسي، يعني «همگني و يكدستي نسبي فرهنگي» ميان بخش هاي متنوع و متعدد اجتماعي را فراهم آورد .

اگر شاه به «نسبت روستاييان به شهري ها» بي توجه بود ، آنچه نخبگان حاكم در جهت منافع خود بايد به آن توجه مي كردند (اما نكردند) نسبت «دانشجويان شهري در روستاها» به « دانشجويان روستايي در شهر ها » بود كه اغلب از طريق اعمال سهميه هاي دولتي به دانشگاه راه يافته بودند.

همگني و يكدستي فرهنگي ناشي از اين رخداد ، موجب شده است تا براي نخستين بار در تاريخ حيات اجتماعي ايرانيان ، همان « تقاضا» يي در دور افتاده ترين روستاهاي كشور «تقاضاي اولويت دار متقاضي » باشد كه در تهران ، «متقاضيان عمده» به آن اولويت مي دهند .

در حال حاضر ،اين تقاضا هرگز « دموكراسي » ، «آزادي سياسي» و لوازم آن نيست . اما ديري نخواهد پاييد كه به آن سمت خواهد گراييد .

چرا كه بي ترديد و بنا بر سابقه ،از پس تقاضا براي «آزادي هاي فرهنگي و اجتماعي» و پاسخگويي اجتناب ناپذير ساخت سياسي به آن ، اين تقاضا رخ خواهد نمود .

پس آنها كه دموكراسي مي خواهند ،كمي شكيبا باشند . بمب شهر روستا را متلاشي كرده است و چندان دور نيست كه به «انتخابات آزاد» فراخوانده شويم .همينكه «روستاييان شهري شده» بخواهند!


Sunday, November 20, 2005

جداً خدا با من شوخیش گرفته! اگر همین الان یک مریخی سبز سه چشم هم پشت در اتاق باشه من دیگه تعجب نمی‌کنم


Saturday, November 19, 2005


نیک‌آهنگ می‌گوید که از تبلیغ سیاسی رضازاده خوشش نیامده و نبوی هم تأییدمی‌کند که وقتی کسی زور بازویش زیاد می‌شود انگار از عقلش برداشته‌اند و به بازو افزوده‌اند. آقایان روشنفکران عزیز! اتفاقاً اگر رضازاده رفتاری غیر از این داشته باشد جای تعجب است. رضازاده است که نماینده واقعی جمعیت هفتاد میلیونی ایران است، نه من و شما. رضازاده خالص و ساده‌دل که به راستی به وطنش عشق می‌ورزد، معتقد است بی ‌نام ابالفضل نمی‌تواند وزنه بزند و خود را خادم ولایت می‌داند. از جمعیت هفتاد میلیونی ایران که داعیه نجاتش را دارید و سنگش را به سینه می‌زنید خوشتان نمی‌آید؟ شرمنده، وطن دیگری برای خود دست و پا کنید، اما ایران عزیز شما این است. می‌گویید نباید این باشد؟ این بحث دیگری است


Wednesday, November 16, 2005

اگر از وبلاگ الپر گذارتان به اینجا افتاده است...

چندی پیش جناب الپر خانه تکانی کرد و شهروندان بلاگستان را هم درجه‌بندی کرد و خودش هم در صدر شخصیت‌ها قرار گرفت. به قول درویش مصطفای امیرخانی حکماً هر جا شخصیت‌ها باشند لابد باید عده‌ای هم بی‌شخصیت باشند دیگر. بنابراین جناب الپر دامت مقاماته یک ستون هم برای بی‌شخصیت‌ها در نظر گرفت و برایش نفس‌کش طلبید، به این خیال که کسی به ندایش لبیک نخواهد گفت. جناب الپر خان ارواحنا لک‌الفدا، کور خواندی!!‌ ما هم برای رو کم کنی شما داوطلب ستون به اصطلاح بی‌شخصیت‌ها می‌شویم تا نقشه شما را نقش برآب کنیم. انقدر مرادبیک گفت صحرا را خط‌کشی نکن، به گوشت نرفت. حالا که رفیق شفیق خودت هم وبلاگ ما را با شخصیت و پرمحتوا می‌داند،‌ دیگه اعتباری برای اسم ستونت باقی نمی‌ماند

و اما نام منوچهر را آنها که شهرقصه را دیده‌اند و شنیده‌ا‌ند، می‌دانند که از چه شخصیت والایی برخوردار است

Monday, November 14, 2005

قانون اول نیوتون می‌گوید اگر برایند نیروهای وارد بر جسم صفر باشد ثابت می‌ماند یا به حرکت مستقیم‌الخط یکنواخت ادامه می‌دهد. البته در این قانون فرض بر این است که جسم یک نقطه بدون بعد است،‌وگرنه باید این دو جمله را هم اضافه کرد: اگر گشتاور این نیروها صفر نباشد جسم شروع به چرخیدن دور خودش می‌کند و اگر نیروهای بین مولکولی هم کافی نباشد جسم تکه تکه می‌شود.

فکر نمی‌کنم بتوان آدم را جسم نقطه‌ای فرض کرد

Sunday, November 13, 2005

تا حالا پیش آمده که تمام تلاشتان را بکنید تا موضوعی را به فراموشی بسپارید و هربار که موفق می‌شوید باز سرو کله‌اش از یک جا دیگر پیدا می‌شود؟


Saturday, November 12, 2005


دنبال عکس نجومی هستید؟ عاشق طبیعتید؟ از دیدن عکسهای ناب لذت می‌برید؟ به بناهای تاریخی علاقه‌مند هستید؟ به ترکیب همه اینها با هم چه‌طور؟ یک سر به اینجا بزنید، دست خالی برنمی گردید

Tuesday, November 08, 2005

از رادیو سراسری ایران تا جنگ صدای سوئد


زمانی که تازه پایم به دانشگاه رسیده بود و در عرش اعلا سیر می‌کردم فرصتی پیش آمد تا این بلند پروازی اوج بگیرد و نوشته‌هایم سر از یکی از برنامه‌های علمی رادیو در آورد. حالا که سال‌ها از آن زمان می‌گذرد، بار دیگر به محبت راوی عزیز گذار یادداشتهایم به رادیو افتاده است و این بار از «جنگ صدا»ی سوئد سر در‌آورده است

دم راوی گرم و همتش برقرار باد

Monday, November 07, 2005

دوستی سؤال کردند که چرا می‌گویند آدم تنبل ستاره‌شناس می‌شود؟ برای این‌که این راز مهم بر شما هم پوشیده نباشد اعلام می‌کنم که جناب مستطاب استاد نجف دریابندری این راز را سالها پیش در کتاب چنین کنند بزرگان بر همگان گشوده‌اند. در زمانهای خیلی خیلی قدیم در کشور مصر در جوار رود نیل پشه فراوان بوده است و مصریان هم در عذاب. مصریان باهوش بالاخره پشه‌بند را اختراع کردند و تا صبح با خیال راحت خوابیدند. مصریهای کم هوش که ناچار بودند تا صبح بیدار بمانند علم نجوم را پایه‌گذاری کردند. ما هم وارثان همین سنت هستیم

Friday, November 04, 2005

چشم خدا : خرافه سازی با تصاویر تلسکوپ فضایی هابل


امروز برای چندمین بار ای‌میلی به دستم رسید از تصویر چشم خدا و این‌که این پدیده هر سه هزار سال یک بار رخ می‌دهد و هابل این لحظه را شکار کرده است و باید که آرزو کنید و وضو بگیرید و با چشم پاک به چشم خدا نگاه کنید و آن را برای ده هزار نفر بفرستید وگرنه تبدیل به خرچنگ هزارپا می‌شوید و خلاصه کلی اراجیف این چنینی

یادم می‌آید تصاویر زیبا و باشکوه نجومی تنها در زمان اذان و دعا پخش می‌شد، حالا یا هدف این بود که خدا در آسمان‌هاست و با دیدن این تصاویر زیبا و باشکوه باید به یاد خدا بیفتیم، یا هدف این بود که در برابر این همه عظمت ما مورچه هم نیستیم، چه برسه به سوسک، به هرحال تصاویر با عظمت سحابی‌ها و کهکشان‌ها برای تبلیغ خدا به کار می‌رفت

مثل این‌که این امر در همه جای دنیا یکسان است! برای این‌که خیالتان راحت شود که اگر این تصویر را برای هزار نفر نفرستید تبدیل به قورباغه نخواهید شد عرض می‌شود که نام اصلی این سحابی سیاره‌ای هلیکس است. این تصویر منحصر به فرد از ترکیب تصاویری که با تلسکوپ فضایی هابل گرفته شده است و تصاویر زمینی که در رصدخانه کیت‌پیک در آریزونا تهیه شده به دست آمده است. سحابی‌های سیاره‌ای مرحله پیش از مرگ ستاره‌های معمولی مثل خورشید هستند. در پایان عمر ستاره وقتی سوخت هسته‌ای در مرکز ستاره رو به کاهش است اتمهای هلیوم به جای هیدروژن در هم فرو رفته و انرژی زیادی آزاد می‌کنند که باعث انبساط بسیار سریع ستاره می‌شود، چیزی مثل یک انفجار اتمی بسیار پر انرژی در مرکز ستاره. ستاره چندین هزار برابر پف می‌کند و لایه‌های خارجی آن با سرعت سطح ستاره را ترک می‌کند و این تصویر بسیار زیبا را پدید می‌آورد. این پدیده چندان هم نادر نیست و صدها سحابی این شکلی همین الان در آسمان وجود دارد. البته عمر این مرحله چندان زیاد نیست و سحابی پس از چندصدهزار سال در فضا پخش شده و از بین می‌رود. پس خیالتان راحت باشد که چشم خدا تا چندصدهزار سال بعد بسته نخواهد شد

معلوم نیست اولین بار چه کسی این اسم را برای سحابی هلیکس انتخاب کرده است. به هر حال این انتخاب دانشمندان ناسا نبوده است. آنها قبلاً یک سحابی را به اسم چشم گربه نام‌گذاری کرده‌اند و نواحی دیگری را ستونهای آفرینش نامیدند اما مستقیماً با خدا کاری نداشته‌اند


قبلاً گالری شاهکارهای هابل را در اینجا معرفی کرده بودم. می‌توانید چندین چشم و مو و ابروی خدا و فرشته در آنها پیدا کنید

پانویس: نام سحابی سیاره‌ای از آن جا آمده است که این اجرام زیبا اولین بار که با تلسکوپ دیده شدند و جزئیات آنها با این دقت در تصویر دیده نمی‌شد شباهت زیادی به سیار‌‌ه‌هایی مثل مریخ و مشتری داشتند، وگرنه این ابرهای غول‌پیکر که جنس آنها از هیدروژن است و ابعادی به اندازه کل منظومه شمسی پیدا می کنند هیچ ربطی به سیاره‌ها ندارند

Thursday, November 03, 2005

خوردن یا نخوردن، مسأله این است

مقارنه روز چهارشنبه انجام شده و ماه شوال روز پنج‌شنبه نو شده است و آیت الله صانعی حلول ماه را کافی می‌داند و از نظر ایشان نیازی به رؤیت نیست
هلال ماه روز چهارشنبه دیده نمی‌شود و روز پنج‌شنبه دیده می‌شود و آیت‌الله فاضل لنکرانی حلول را کافی نمی‌دانند و رؤیت را شرط می‌دانند

علما که ده سال پیش رسماً اعلام کردند رؤیت هلال مسأله علمی نیست و فقهی است، باور نکردید؟


حالا نظر شما چیست؟

پی‌نوشت: مسجد واترلو امروز نماز عید را خواند، ما فردا می‌خوانیم. به این می‌گویند دموکراسی یا هرج و مرج؟

ظاهراً آقای لنکرانی هم پنج‌شنبه را عید اعلام کرده‌اند اما زمانی که من لینک را گذاشتم در سایت ایشان جمعه عید اعلام شده بود. بدین وسیله تصحیح می‌گردد