Tuesday, November 28, 2006

دعای شب غیرابری

آخرین شب رصد من در اینجاست. هوا به طرز ناامیدکننده‌ای خوب است! رطوبت بسیار پایین است و بالا هم نخواهد رفت! از اول شب فقط داده‌های گروههای دیگر را گرفته‌ایم که نیاز به شرایط بهتری برای رصد دارند و در اولویت قرار می‌گیرند. من فردا برمی‌گردم به هیلو و دو روز در هیلو خواهم بود.
بارالها کمی ابر نازک و رطوبت هوا بفرست، آمین


Monday, November 27, 2006

سفرنامه هاوایی۵


اینجا کتابخانه مرکز است. البته الان دیگر استفاده چندانی از آن به عنوان کتابخانه نمی شود. کاتالوگهای قدیمی، نگاتیوهای اصل ، صفحات عکاسی شیشه‌ای که تا پیش از انقلاب دیجیتالی دقیق ترین ابزارهای ثبت داده بودند همین طور در طبقه‌ها و قفسه‌ها بایگانی شده‌اند. ابزارهایی که برای مشاهده و مطالعه این ابزارها به کار می‌روند نیز به هم چنین،‌بیشتر به درد موزه می‌خورند،‌اما فعلاً همین جا هستند و کسی هم کاری به کارشان ندارد.



میکروسکوپهای مجهز به ریزسنج برای مطالعه دقیق تک تک ستاره‌ها در یک تصویر و اندازه‌گیری فاصله‌ها


آگراندیسور برای بزرگ کردن نگاتیوها و مشاهده آنها با دقت بیشتر


عکسها و نگاتیوهای بایگانی شده. زمانی اکتشافات زیادی از این صفحات به در آمده است



اسم این گیاه « شمشیرنقره ای » است و فقط در همین منطقه یافت می‌شود و در هیج جای دیگر دنیا وجود ندارد. برای همین هم هست که دورش را سیم کشیده‌اند و به شدت از آن مراقبت می کنند. اجداد این گیاه مثل گیاهان دیگری که توسط جانوران یا آدمها به اینجا آورده شده‌اند از جای دیگری آمده است و رنگ برگهایش سبز است. اما به مرور زمان در اینجا تحول پیدا کرده و برگهایش به رنگ نقره‌ای درآمده‌اند. حالا آب و خاک اینجا چی داره که این تغییر و تحول را پدید آورده خدا عالمه

فعلاً همه چیز قاطی شده. داده‌ها ذخیره نمی‌شود و همش پرید! دیگه هم وقت نداریم که برگردیم سر همین منطقه چون خیلی به افق نزدیک شده است. حالا باید برویم سراغ پروژه دیگران . البته هنوز جف نفهمیده مشکل کجاست و داره سعی می‌کنه پیدایش کنه

دوازده و نیم : مشکل حل شد. مسأله هم اینجاست که با امدن ابزارهای جدید، نرم‌افزارهای کنترل تلسکوپ و ثبت داده‌‌ها و فرمت داده‌‌ها پیچیده‌تر و پیچیده‌تر می‌شود و در حال حاضر هر کس فقط در قسمتی از آن تخصص دارد. برای همین وقتی این قسمتهای مختلف با هم سر ناسازگاری می‌گذارند کلی طول می کشد تا بتوان مشکل را پیدا کرد. همین امشب یک ساعت و نیم وقت گرانبها سر همین از دست رفت

یک و بیست دقیقه: برق چندین بار قطع و وصل شد. سیستم خنک کننده فعلاً از کار افتاده است. و این نوسانها همچنان ادامه دارد. همه چیز فعلاً خاموش است. جف با تلسکوپهای دیگر تماس می‌گیرد. در یوکیرت خبری نیست اما تلسکوپ جمینی مشکلات جدی پیدا کرده است. باید تا برق ذخیره تمام نشده است تلسکوپ و سیستمهای دیگر را خاموش کنند. گرم کردن آشکارسازها و خاموش کردن سیستم کلی طول می‌کشد

پنج و پنجاه : نوسانات برق متوقف شد ولی همه چیز بدجوری قاطی کرده. کامپیوتری که من پشتش بودم کامل مرخص شد. حدود پنج ساعت از وقت امشب به کل هدر شد. الان هم که دیگه آخرین بسته را داریم رصد می‌کنیم حافظه موقت که داده‌ها ابتدا روی آن ثبت می‌شود و بعد ذخیره می‌شود اخطار می‌دهد که جا ندارم،‌در حالی که «جف» همین سر شب خالیش کرد. این یک ساعت که تمام بشود می‌رویم پایین، وای که چقدر خوابم می‌آید

اینجا می توانید اطلاعات کاملی درباره تلسکوپهای قله موناکی بدست آورید. کافی است روی تصویر حرکت کنیدو و روی تلسکوپ مورد نظر کلیک کنید

سفرنامه هاوایی۴

الان دومین شب رصد را می‌گذرانیم. همه چیز خوب پیش می‌رود. درصد رطوبت هوا هم خیلی بالا نیست،‌برای همین احتمالاً از نیمه شب به بعد باید داده‌های گروههای دیگر را بگیریم، مگر اینکه ابری از راه برسد و رطوبت را بالا ببرد.
در حال حاضر داریم نقشه‌های رادیویی از یکی از ابرهای ملکولی که ستارگان در آن در حال شکل گیری هستند تهیه می کنیم. حدود نیم ساعت پیش تلسکوپ در حین حرکت گیر کرد! بله از این اتفاقها اینجا هم می‌افتد. تلسکوپ جیمز کلرک ماکسول که من با آن رصد می کنم حدود بیست سال عمر دارد و کم کم احتیاج به تعمیر دارد. خوشبختانه مشکل حل شد وگرنه مجبور می‌شدیم دستی تلسکوپ پانزده متری را هل بدهیم تا از نقطه‌ای که گیر کرده بود رد شود. قدیمی بودن ساختمان مشکلات دیگری هم ایجاد می‌کند،‌مثلاً دیشب هم آب توالت پایین نمی‌رفت و خلاصه مجبور شدیم با تلمبه راه آب را باز کنیم. حضور تلمبه نشان می‌داد که این مشکل زیاد پیش می‌آید! مشکلات عادی زندگی همه جا وجود دارد حتی در بزرگترین تلسکوپهای دنیا! اخترشناسانی که اینجا کار می کنند ،‌ از دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی مختلف در سراسر دنیا برای رصد و کار علمی می‌آیند،‌ اما اگر لازم باشد هم پارو دست می گیرند، هم شیشه پاک می کنند ، هم‌ آشپزخانه تمیز می‌کنند و هم راه فضلاب باز می‌کنند

Sunday, November 26, 2006

کم کم داره صبح می‌شه. رصد امشب خیلی عالی بود. خیلی بیشتر از چیزی که فکرش را می کردم داده گرفتیم. الان هم انقدر خسته هستم که بیشتر از این چیزی نمی‌توانم بنویسم. دیگه کم کم باید دفتر و دستک را جمع کنیم و برویم بخوابیم...

از کشتی ارتش آمریکا تا رصدخانه جیمز کلرک ماکسول


در این سه شبی که من رصد دارم «جف» اپراتور است. جف داستانی شنیدنی دارد. وقتی فهمید من ایرانی هستم بیشتر هیجان زده شد. او قبلاً در ایران بوده است. درست بعد از انقلاب و برای نجات گروگانهای امریکایی. در زمان حادثه طبس و پس از آن او در یک کشتی نظامی منتظر بازگرداندن گروگانها به ایران بوده است. یعد از آزادی گروگانها هم دیگر کاری نداشته‌اند و برمی‌گردند امریکا. هیچ وقت پا به خاک ایران نگداشته است، اما آرزو دارد که ایران را ببیند. تنها کوهها و سواحل ایران را از دور دیده است. او اجازه ندارد بیش از این در این باره صحبت کند. بعد از این عملیات او سالها مسؤولیت ردیابی ماهواره‌های نظامی امریکا را به عهده داشته است و در انجا سیستم اپتیک سازگار را گسترش داده‌اند. بیست و پنج سال پیش این روش یک روش محرمانه نظامی بوده است. در اپتیک سازگار یک گیرنده کو چک به سمت یک ستاره نقطه‌ای نشانه می‌رود و نوسانهای محل تصویر ستاره در اثر تلاطم جو را که ممکن است هزار بار در ثانیه باشد دنبال می‌کند و یک موتور بسیار دقیق تلسکوپ اصلی را با این نوسانها تکان می‌دهد تا تصویر جسم اصلی همیشه در یک نقطه ثابت بماند. به این ترتیب جف مهارت فوق‌‌العاده‌ای در رصد به دست می‌آورد و به عنوان اپراتور به رصدخانه جیمز کلرک ماکسول می‌اید و سالها اینجا کار می کند. سپس به رصدخانه جنوبی جمینی می‌رود و بعد هم بازنشسته می‌شود. اما هنوز هم هیج کس به خوبی او زبان این تلسکوپها را نمی‌فهمد. برای همین است که هر از چند گاهی دعوتش می‌کنند تا برای رصد یا برای نصب آشکارسازهای جدید به اینجا بیاید
جف در حال حاضر در کار خرید و فروش سنگهای قیمتی است و به زودی نمایشگاهی در آریزونا خواهد داشت

خبرهای خوب

توجه توجه!‌ صدای من را از داخل اتاق کنترل تلسکوپ جیمز کلرک ماکسول می‌شنوید. همه چیز رو به راه است و بهتر از حد معمول. در حاضر در حال رصد توده‌ها چگال در یک ابر هیدروژنی هستیم. قبلاً برای شرایط رصدی بد زمانی که برای هر نقطه لازم داشتیم بیست و پنج دقیقه بود. حالا فقط با ده دقیقه نوردهی داده‌های بسیار خوبی می‌گیریم. متأسفانه اگر فردا شب هم هوا همین قدر خوب باشد من ناچار هستم که داده‌های گروههای دیگر را ثبت کنم، چون پروژه من برای شرایط بد وقت رصد دارد، نه شرایط خوب! به طور کلی شرایط رصد را از نظر رطوبت هوا به پنج درجه تقسیم می کنند. ما الان در شرایط درجه چهار هستیم که قانوناً من اجازه رصد ندارم، اما چون شخصاً اینجا حضور دارم کار من در اولویت قرار می‌گیرد. این هم از مزایای آمدن تا سر کوه
الان نمی‌توانم از اینجا عکس ارسال کنم، ان شاالله فردا صبح که برگشتم پایین

خبرهای بد


امروز صبح یک زلزله دیگر آمد. خیلی خفیف بود، حدود سه ریشتر، اما یک کمی کار تلسکوپها را به هم ریخت. الان همه چیز روبه راه است. یک خبر بد دیگه: از دیشب یک آتش‌سوزی گسترده پای کوه شروع شده است. دود تا بالای اقامت گاه هم آمده است. خاک منطقه بسیار تازه است و درخت های بزرگ ندارد،‌فقط علف خشک و درخت‌چه‌های کوتاه که خیلی سریع آتش می‌گیرند و خیلی سریع هم آتش در میانشان گسترش پیدا می‌کند. این آتش باید کار توریست هایی باشد که برای دیدن تلسکوپها و دیدن غروب آفتاب از بالای موناکی می‌آیند. امروز عصر اتش کنترل شده بود، اما هنوز کامل مهار نشده بود و هلیکوپترها هنوز در حال پاشیدن آب و مواد دیگر روی منطقه وسیعی بودند تا از گسترش آتش جلوگیری کنند. امیدوارم هرچه سریعتر آتش خاموش شود

Saturday, November 25, 2006

سفرنامه هاوایی۳

اینجا هیل پوهاکو است. محل اقامت رصدگرها، کادر فنی رصدخانه‌ها، آشپزها و کادر خدماتی و نگهبانان منطقه. حدود پنجاه تا شصت نفر در هر شب اینجا هستند که البته هر شب تغییر می‌کنند. هر تلسکوپ برای خود یک اتاق کامپیوتر برای رصدگران و یک اتاق برای کادر فنی دارد. بقیه توضیحات را هم روی عکسها می‌نویسم

نمای کلی اقامت‌گاه. یک ساختمان اصلی که کتابخانه، دفتر تلسکوپها، غذاخوری و ... در آن قرار دارد و چهار ساختمان دیگر که خوابگاه هستند. ساختمانی که کمی پایین‌تر قرار دارد مرکزی برای آماتورها و بازدید عموم است.
هر روز در این مرکز برنامه رصد لکه‌های خورشیدی برقرار است و یک فروشگاه محصولات نجومی هم وجود دارد



نمای ورودی ساختمان اصلی. پرچم کشورهایی که در موناکی تلسکوپ دارند،‌یا در نگهداری آنها مشارکت می کنند در اینجا نصب شده است

سالن غذاخوری که در طول شبانه‌روز باز است و انواع خوراکیها و نوشیدنیها هم مهیاست. به خاطر خشکی بیش از اندازه هوا لازم است مقدار زیادی مایعات مصرف کنید، طوری که هر دو ساعت یک بار مجبور باشید به دستشویی سر بزنید


اینها برای وقتی که هوا ابری است و رصدگران کار بهتری برای انجام دادن ندارند


کمکهای اولیه و کپسول اکسیژن همه جا در دسترس است



چند نما از منطقه اطراف هیل پوهاکو

گزارشهای سال قبل را اینجا ببینید. من ممکن است از عکسهای سال قبل استفاده کنم، چون این بار خیلی فرصت عکاسی ندارم. امشب اولین شب رصد من خواهد بود. اگر سؤالی درباره اینجا دارید، می خواهید بدانید که اخترشناسان چه‌طور اینجا زندگی و کار می کنند،‌ دوست دارید که عکس خاصی از جای به خصوصی ببینید برایم بنویسید. سعی می‌کنم تهیه کنم. دوست دارم در این سفر با من همراه باشید

سفرنامه هاوایی۲

پنج‌شنبه صبح که به اینجا رسیدم همه جا تعطیل بود، به خاطر روز شکرگزاری.و البته به پا قدم من یک زلزله پنج ریشتری آمد که خسارتی نداشت و سونامی هم راه نینداخت. من هم که کار بهتری نداشتم یک ماشین کرایه کردم و رفتم پارک آتشفشان. در واقع وقتی زلزله آمد من در حال رانندگی بودم و اصلاً متوجه نشدم و چند دقیقه بعد خبرش را از رادیو شنیدم. دیدنیهای خیلی زیادی توی این منطقه هست. سعی می‌کنم آنها را با عکس نشان بدهم. جزیره بزرگ در منطقه هاوایی چندان عمری ندارد، فقط پانصد هزار سال. این جزیره هنوز در حال شکل گرفتن است. گدازه‌های اتشفشانی که به اقیانوس می‌ریزند مساحت آن را بیشتر و بیشتر می‌کنند. از طرفی چون لایه‌های ماسه‌ای زیرین خیلی سست و شکننده هستند، کل جزیره در حال فرو نشستن است و سالانه حدود سه میلی‌متر در اقیانوس فرو می‌رود. به این ترتیب هرسال مناطق بیشتری زیر آب می‌روند و در مجموع مساحت جزیره در حال کاهش است. قله موناکی که میزبان بزرگترین تلسکوپهای دنیاست یک اتشفشان خاموش است و بلندترین قله‌ای است که به صورت یک‌پارچه از لبه اقیانوس تا قله امتداد دارد. درباره موناکی جداگانه خواهم نوشت. و اما عکسهایی از پارک آتشفشان

خیلی جاها گازهای گوگرد هنوز از زمین خارج می‌شوند


حفره‌ای در میان گدازه‌ها


گدازه‌هایی که به تازگی سرد شده‌اند شکلهای عجیب و غریبی ساخته‌اند. وقتی روی این سنگهای سیاه، گرم، و شکننده راه می‌روی که قرچ قرچ زیر پایت صدا می‌کنند، احساس می‌کنی بدن یک غول سیاه خفته مثل افسانه‌های سندباد است و هر لحظه ممکن است این غول از خواب بیدار شود. وقتی تنهای تنها هستی و تا چشم کار می کند اطرافت را صخره‌های عجیب و غریب سیاه رنگ گرفته احساس می‌کنی در سیاره دیگری هستی ، یک جورایی وحشت وجودت را می‌گیرد احساس عجیبی است، نمی توانم توصیفش کنم، باید تجربه‌اش کرد


جایی که گدازه‌ها به اقیانوس می‌رسند. ستونهای بخار، آبهایی هستند که در اثر برخورد با گدازه‌های داغ بخار شده‌اند. متأسفانه این گدازه‌ها در زیر زمین جریان داشتند و از نزدیک قابل مشاهده نبودند. نمی توان پیش‌بینی کرد که کی به پارک آتشفشان بروید تا از نزدیک گدازه داغ تازه تنوزی ببینید



چند سال پیش اینجا جاده‌ای بوده‌است. البته جریان این گدازه‌ها خیلی سریع نیست، چند سانتیمتر در روز. اما گاهی هم فورانهای
مرگبار حجم زیادی ماده مذاب را با بیرون سرازیر می کند



گاهی نیز گدازه‌ها در زیر زمین جریان پیدا می کنند و از جایی به جای دیگر منتقل می‌شوند و حفره‌هایی اینچنینی پدید می‌اورند




تصاویری از اتشفشان در شب و بازتاب نور گدازه‌ها از روی ابرها

سفرنامه هاوایی ۱

نمی دانم چرا من انقدر خوش شانس هستم و همیشه افسری که باید ورود و خروج من به امریکا را ثبت کند در حال کارآموزی است! به هر حال این آقای سبیل کلفت این دفعه دیگر آخرش بود، چون حتی دیکته کلمات انگلیسی را هم بلد نبود و از من می‌پرسید. بعد هم گفت من باید بهت اعلام کنم که موقع خروج از امریکا باید خروجت را ثبت کنی، اما خدا وکیلیش نمی دانم کجا و چه طور، خودت که یک بار این کار را کردی لابد بلدی دیگه!‌ سر آخر هم چون نمی دانست که برای چه مدت باید به من ویزا بدهد حداکثر زمان ممکن، یعنی یک ویزای شش ماهه بهم داد! حالا من می‌توانم شش ماه توی امریکا بچرخم، اگر استاد راهنما و .... بگذارند. این دفعه برخلاف دفعه اول خیلی سؤال و جوابم نکردند و همه چیز به خوبی و خوشی گذشت. عکسهایی از فرودگاه ونکوور را اینجا می‌گذارم

کریسمس در فرودگاه ونکوور
ماسک سرخ‌پوستی برای ارتباط با دنیاهای دیگر و ارواح

جنگ «شمن » با خدا و شیطان


فاطمه و عباده، واکسیهای فرودگاه ونکوور

به نظر شما این موها چه‌طوری رفته لای شیشه دوجداره هواپیما؟


Friday, November 17, 2006

بارش شهابی اسدی


اولاً که خدمت بر و بچه‌های نجوم عرض کنم که دست مریزاد! خسته نباشید! نخستین جایزه تاریخ علوم در ایران مبارکتان باشد.

بعد هم ملت شریف ایران، این آخر هفته، یعنی بامداد یکشنبه که می‌شود همان شنبه بعد از نصفه شب، یک بارش شهابی خیلی درست حسابی داریم. یعنی در طول یک شب می‌توانید کلی شهاب ببینید و همین‌طور هی آرزوهای خوب خوب بکنید. یادم است چندین سال پیش که اوج همین بارش شهابی اسدی بود به همراه بچه‌های گروه نجوم دانشگاه صنعتی شریف در یک شب بیشتر از ده هزارتا شهاب شمردیم! هوا آنچنان سرد بود که پتو و کیسه خوابهایی که به دورمان پیچیده بودیم کاملاً یخ زده بودند و اگر خمشان می‌کردیم می‌شکستند. اما گرمایی که دیدن آن همه شهاب کنار هم در ما ایجاد می کرد سرما را بی‌اثر کرده بود. راستی بچه ها، الان دیگر رصد نمی‌روید؟

امسال این بارش معمولی خواهد بود. در بهترین شرایط در طول یک ساعت می‌توانید حدود صد تا شهاب ببینید. بارشهای شهابی وقتی دیده می‌شوند که زمین از میان توده بازمانده از دنباله‌دارها عبور کند. برای اطلاعات بیشتر درباره بارشهای شهابی اینجا و اینجا را ببینید

برای دیدن بارشهای شهابی هیچ ابزار خاصی لازم نیست، برای دیدن شهابهای این بارش بعد از نیمه شب رو به شرق بایستید و چشمانتان را باز نگه دارید، همین


Saturday, November 11, 2006

گوگل اعدام باید گردد

امیدوارم این خبر ایسنا و این برخورد آقایان منجر به فیلتر شدن گوگل در ایران نشود. بابا جان این چند خط را که تبریز در آذربایجان جنوبی قرار دارد و فعلاً در خاک ایران است را که آقای گوگل ننوشته است، این حرفها را یک بابایی نوشته است که از طرفداران تشکیل حکومت مستقل آذربایجان است. تازه اگر به تاریخ پست این ویديو دقت کنید می‌بینید که مال شش سال پیش است! و آقایان تازه کشفش کرده‌اند. اتفاقاً فیلم در ایران و در سازمان جهانگردی تهیه شده و کلی از تبریز و تاریخ و فرهنگ و معماری آن تعریف می‌کند و در آخر هم با یک رقص لزگی که بعید می‌دانم مربوط به یک گروه ایرانی باشد دل از بینندگانش می‌رباید. هیچ کجا هم در فیلم اشار‌ه‌ای به این که این شهر فعلاً در خاک ایران است نمی‌شود. این بابا قبل از اینکه من به واترلو بیایم اینجا دانشجوی فوق لیسانس برق بوده است و در همان دوره هم از این گونه افاضات زیاد می‌فرموده‌اند. گویا ایشان حتی در اتاق کارش هم پرچم جمهوری آذربایجان را روی میز می‌گذاشته است و یک بار هم در یک سخنرانی به زبان انگلیسی نقشه کشور آذربایجان را نشان داده است و اینکه بله این هم تبریز است و فعلاً در خاک ایران است. بعد هم هر کس رفته خانه خودش و کسی هم ماجرا را جدی نگرفته است

اینکه در این دنیای جدید که همه به دنبال متحد شدن هستند چرا یک عده می‌خواهند تافته جدا بافته باشند بماند، اما مسؤوولین مملکت کاری مهمتر از این ندارند که فریاد « وا ایرانا» سر بدهند و دوباره جنجال به پا کنند؟ آن هم سر نوشته‌های مربوط به شش سال پیش؟ این آقای محترم اگر کمی هوشمندی به خرج می‌داد حداقل باید گفتار فیلم را طوری تغییر می‌داد که به نفع اعتقاداتش باشد، نه تبلیغ یک شهر زیبا و با فرهنگ در ایران! سینه چاکان امنیت ملی و تمامیت ارضی، بابا بی خیال

به قول یاسر بی‌سوادی که شاخ و دم نمی‌خواهد


پی نوشت: خوب بود بازتاب
و انتخاب حداقل به حقوق ایسنا احترام می‌گذاشتند و عین کلمات نادرست آنها را تکرار نمی کردند

تکذیب شد

این هم برخورد حرفه‌ای خبرگزاری میراث فرهنگی

Wednesday, November 08, 2006

از طالقان تا هاوایی

چند وقت پیش که سیما در مورد رصد رفتن نوشت کلی دلم تنگ شد. یاد تمام دردسرهایی که می‌کشیدیم افتادم تا بتوانیم یک شب از شهر فرار کنیم و تا صبح را زیر آسمان پر ستاره بگذرانیم و بید بید بلرزیم!

اول باید یک جایی برای رفتن پیدا می‌کردیم. مخصوصاً درزمستان این کار اصلاً راحت نبود. جایی که سرپناهی داشته باشد و به اندازه کافی هم از شهر دور باشد. جا که پیدا می‌شد باید از دانشگاه نامه می‌گرفتیم و دنبال یک سرپرست می‌گشتیم که حاضر باشد همراه ما شب تا صبح را در بیابان بگذراند، چون طبق قوانین دانشگاه یک آدم بزرگ باید از ما مواظبت می کرد! جالب اینجاست که تعریف آدم بزرگ هم با زمان تغییر می‌کرد، وقتی تازه پایمان به دانشگاه رسیده بود دانشجوهای فوق لیسانس بزرگ محسوب می‌شدند، اما وقتی خودمان دانشجوی فوق شدیم قوانین عوض شد و آدم بزرگ شد یک نفر رسمی از طرف دانشگاه، حتی مثلاً یکی از کارمندها. خلاصه این سرپرستها که گاهی هم از طرف دانشکده انتخاب می‌شدند گاهی چنان شب و روزمان را یکی می کردند و اشکمان را در می‌آوردند که دیگر هوس نکنیم رصد برویم. از نظر آنها ما یک مشت دختر و پسر بیکار بودیم که آمده بودیم دور از چشم نا‌اهلان و نامحرمان تا صبح حال کنیم و آنها هم خوب باید وظیفه ارشادی خودشان را انجام می‌دادند و این وسط از هیچ توهین و تحقیری هم فروگذار نمی‌کردند. بعد باید به دنبال ماشین می‌رفتیم و کلی چک و چانه با حمل و نقل دانشگاه که چندین بار هم سر کارمان گذاشتند.
کنار آمدن با مردم محلی هم که گاهی با بیل و کلنگ به استقبالمان می‌آمدند خودش داستانی بود. مؤثرترین راه برای آرام کردنشان این بود که ماه یا سیارات یا یک موجود هیجان انگیز را با تلسکوپ نشانشان دهیم تا قبول کنند که ما کار علمی می‌کنیم. باز صد رحمت به همین محلی‌ها که زود راضی می‌شدند و دست از سرمان برمی‌داشتند البته (بعد از اینکه همه دوستان و آشنایان و فامیل و کسبه محل می‌امدند و چیزی از پشت تلسکوپ می‌دیدند.)

همیشه ماجرا به همین سادگی ختم به خیر نمی‌شد. فکر نمی‌کنم هیچ کدام از بچه‌ها استقبال گرمی‌که هنگام ورود به بروجرد از ما شد را از یاد ببرند. برای رصد خورشید گرفتگی رفته بودیم، با هماهنگی قبلی با فرمانداری و دانشگاه و ... اما وقتی که دوتا از بچه‌ها (یک خانم چادری و یک آقایی که شما را به یاد برادران حزب‌الله می‌انداخت) دم در فرمانداری منتظر بودند یک ماشین کنارشان ایستاد و دو تا آقای نه چندان خوش اخلاق پیاده شدند و به شدت (هم معنوی و هم فیزیکی!) ارشادشان کردند و بعد هم که آقای سرپرست رفت پادر میانی کند همراه آقای ارشاد شده دستگیرشان کردند و بردند! بقیه ماجرا را هم سانلی قبلاً نوشته است.
بین سالهای هفتاد و چهار و هفتاد و پنج هم که قرار شد دانشگاهها اسلامی‌تر تر بشوند دیگر اصلاً گروه نجوم معنا نداشت!‌آقایان اجازه داشتند به تنهایی رصد بروند، خانمها هم بروند بمیرند لابد. حتی اجازه نداشتیم که جلسات و کلاسهای مشترکمان را برگزار کنیم و اگر می خواستیم با هم صحبت کنیم، می‌رفتیم اتاق دکتر منصوری که خدای نکرده اسلام به خطر نیفتد.

امروز ویزای ورودم به امریکا را می‌گیرم. برای رصد می‌روم. این بار خیلی زودتر از معمول آماده شد، فقط یک هفته طول کشید. در ایران هر روز مرگ بر امریکا می‌گویند. من فیزیک ستاره‌ای کار می‌کنم که طبق پیش‌نویس قطعنامه شورای امنیت جزو مواردی است که دانشجویان ایرانی از تحصیل آن محروم می‌شوند چرا که در ستاره‌ها هم فرایندهای هسته‌ای رخ می‌دهد. من روسری سر می‌کنم و طبق عرف جامعه امریکا تروریست محسوب می‌شوم. با وجود این برای رفتن به هاوایی و رصد با تلسکوپهای غول‌پیکر امریکایی نه تحقیر شدم و نه دردسری متحمل شدم. و یادم می‌افتد که در مملکت عزیز خودمان برای یک شب رصد در طالقان چه‌قدر دست و دلمان می‌لرزید و چه بلاهایی سرمان می‌آمد

Tuesday, November 07, 2006

گفتگوی پسر یکی از استادان نجوم دانشکده ما با معلمش سر کلاس علوم:
معلم: بچه‌ها پروژه شما باید در مورد فضا یا منظومه شمسی یا یک اخترشناس باشد و یک مطلب سه صفحه‌ای در موردش بنویسید
شاگرد: ببخشید می‌شه در مورد پدرم بنویسم؟
معلم: نه خیر!

گفتگوی من با یک پسر شش ساله در یکی از روزهای بازدید عمومی رصدخانه:
من:خوب این خورشید است، اینها هم سیاره‌ها هستند و سر آخر به این هم می‌گویند دنباله‌دار (این هم فقط برای آنهایی که یک کمی بیشتر حالیشون می‌شه) خوب پرسشی دارید؟
پسر شش ساله: ببخشید کرم چاله چیه؟

گفتگوی من با یکی دیگر از استادهای دانشکده که تازه از امریکا برگشته است:
من: خوب این رصد را که انجام بدهیم برای سال بعد هم می‌توانیم برای این یکی تقاضای وقت رصد کنیم.
استاد عزیز: خواب دیدی خیر باشه، به خاطر تغییر اولویتها در بودجه ملی علوم امریکا تصمیم گرفته‌اند که این تلسکوپ را تعطیل کنند یا با یک رصدخانه دیگر ادغامش کنند که سالی چهار میلیون دلار هزینه نگهداریش را بزنند به یک کار دیگه که در اولویت قرار می‌گیرد!

نتیجه‌گیری اخلاقی: آخه نجوم هم شد کار؟

پی نوشت: اگر به معادلات یک سیاهچاله گردش و دوران را اضافه کنید در شرایطی جرم می تواند از یک سیاهچاله فرار کند، درست مثل یک چرخ دوار که اجسام را به بیرون پرتاب می‌کند. به یک چنین سیاهچاله‌ای که جرم توانسته است از آن فرار کند می‌گویند سفیدچاله. کرم چاله‌ها مسیرهای خیالی در فضا-زمان هستند که یک سیاهچاله را به سفیدچاله وصل می‌کند. همه این موجودات از معادلات پیچیده و محاسبه روی کاغذ به دست آمده‌اند و این که در واقعیت وجود دارند یا نه و یا چه شکلی هستند خیلی معلوم نیست
درباره کرم چاله‌هااینجا و اینجا



Wednesday, November 01, 2006

اخترشناسی هم جرم محسوب می‌شود

از طریق این نوشته حسین به این نامه که برای دکتر ثبوتی فرستاده شده است رسیدم. دیدین گفتم من از الان باید برم بقال بشوم؟ در این نامه آمده است که حتی اخترشناسی هم جزو علومی است که در صورت تحریم ایران، دانشجویان ایرانی اجازه تحصیل در آن را ندارند، چرا که فرایندهای داخلی ستاره‌ها به فیزیک هسته‌ای مربوط می‌شودو به همین دلیل اگر ایرانیها یادش بگیرند خطرناک است! به همین راحتی می‌خواهند مجوز صادر کنند که از دانشگاه اخراجمان کنند! به قول حسین اصلاً فکر نکنید که خر ما از پل گذشته است، به همین راحتی ممکن است سال بعد اجازه تحصیلتان را تمدید نکنند! در واقع این تحریمها خیلی وقت است که شروع شده است.
یکی از دوستان در نوشته قبلی برایم یاد داشت گذاشته بود و مؤسسه اموزشی تلسکوپ فضایی را معرفی کرده بود که بروم تویش کار کنم!‌اتفاقاً این یکی از جاهایی است که من شخصاً به شدت بهش علاقه دارم و با مهارتها و روحیات من هم سازگار است. اما از شما چه پنهان
همین چند ماه پیش در کنفرانس سالانه نجوم امریکا یک کارگاهی برگزار شد که آدمهای مختلف از جاهای مختلف آمده بودند تا در مورد موقعیتهای شغلی برای فارغ‌التحصیلان اخترشناسی صحبت کنند و اتفاقاً یک نفر هم از همین مرکز آمده بود و یکی دیگه هم از مرکز آموزش ناسا. من هم کلی ذوق کردم و رفتم برایشان از سابقه کارهایی که کرده بودم و علاقه‌هایم گفتند. آنها هم کلی بیشتر ذوق کردند که تو اصلاً همانی هستی که ما می‌خواهیم! کلی آدرس و تلفن و ای-میل به همدیگر دادیم که یک مرتبه خانومی که از ناسا امده بود پرسید ببخشید شما اصل و نسب تان به کجا می‌رسد؟ من هم از همه جا بی ‌خبر گفتم ایران! بعد یک دفعه اخمهای خانومه رفت توی هم که ببخشید، متأسفانه ما طبق قوانین نمی‌توانیم از شما برای همکاری دعوت کنیم . حالا اوضاع حتماً بدتر از این هم خواهد شد! به دوستانمان که ویزا ندادند گفتیم به ما چه، ما که این طرف آب هستیم و ککمان هم نمی‌گزد، حالا این شتر امده در خانه خودمان خوابیده است!

ملت دانشجوی شریف ایران در خارج از ایران! اگر همین طور بنشینیم و صدایمان در نیاید باید برویم ور دل احمدی نژاد عزیز پاچه بخارانیم و سماق بمکیم